-
تولدم مبارک
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1386 00:14
من بدنیا آمدم... *** دست هایم را در باغچه میکارم سبز خواهم شد،میدانم،میدانم،میدانم... ****** زادروزم را دوست دارم . بخاطر کسانی که دوستم دارند و کسانی که دوستشان دارم. *** عکس:کامیرا
-
زندگی جریان دارد
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 00:01
یادم هست که روزی من،مصرانه به تو گفتم:ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز! اما مدتیست پی فرصتی میگردم تا به تو بگویم: ما نیز خسته میشویم و خسته شدن حق ماست. خسته نشدن خلاف طبیعت است همچنان که خسته ماندن. دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم خسته نخواهیم شد. می گویم ما هرگز خسته نخواهیم ماند. عظمت در یکنواختی حرکت نیست در تداوم...
-
قاصدک های سبز
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 20:51
حسن گلاب را خیلی دوست دارم... رقص قاصدکها در میان حلقه ای سبز روی دوش او ،یکی از زیباترین لحظه هایی ست که خدا را می توان دید. به قول حسن گلاب: خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی باحالی خــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا تماشای قاصدکها و پروازشون حس خوبی بهم میده. خاطرات بچگی و فوت کردن قاصدک برای اینکه...
-
قدغن
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 11:15
چندوقتی میشه که از روزمرگیهای حقیقی و حقوقی موجود در اطرافمان دور شدم. اتفاقاتی که در سرزمینمان روی میدهد و اینکه بلاخره به کجا میرویم البته شاعر میگه: ما ز بالاییم و بالا میرویم! خوب دهه ی فجر انقلاب هم که آغاز شده و سراسر کشور در شادی و شور انقلابی بسر میبرد!! والا آقا دروغ چرا ؟ تا قبر آ آ آآ ما که خودمان به چشم...
-
آرامش
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 14:04
در جستجوی آرامش هستم. کوبه ای بر در نیست،در را مکوب. به سراغ من اگر میایی نرم و آهسته بیا... عکس: حسن بردال
-
آخرین قصه
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 01:57
پدرقصه گوی ایران آخرین قصه اش را در یک روز برفی روایت کرد... ببخشید مرا... تقصیر از من نیست! این خبرها دلواره های تنگ شدن دروازه ی شادیهایمان است. ... او که برایمان قصه ی دیو و پری را می گفت، حمید عاملی هم رفت. همه فسانه های کودکیم با قطره های اشک افسوسم شسته میشوند. نمی دانم اینروزها شادی در کدامین آبادی استراحت...
-
سال ؟۲۰۰
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 01:48
سال سقوط عاطفه تا بی نهایت زیر صفر نهایت معراج ذهن اندیشه ی تفسیر صفر یادم نیست داریوش این ترانه رو کی خوند، اما برای سال ۲۰۰۰ خونده بود.خبر نداشت که آدما در سال ۲۰۰۰ گم شدند و حتی به (۰) اول آنهم نرسیدند،چه رسد به اندیشیدن و تفسیر آن! امروز ایمیلی دریافت کردم مبنی بر بستری شدن هنرمندی که سالیان سال در زیر آسمان...
-
فردا
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 21:28
گاهی اوقات آرزو می کنیم ایکاش فرصت دیگری داشتیم. تا دوباره از نو آغاز کنیم.. فرصتی دیگر تا اشتباهاتمان را جبران کنیم و شکستهایمان را به پیروزی تبدیل کنیم. برای یک شروع دیگر به زمان خاصی نیازی نیست. تنها کافیست که واقعا بخواهی و از صمیم قلب تلاش کنی. برای کمی بهتر زندگی کردن برای همیشه بخشنده بودن برای افزودن کمی نور...
-
کریسمس
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 11:00
کریسمس (به انگلیسی : Christmas ) (به فرانسوی : Noël ) روزی است که برپایه گاهشماری مسیحیان زادروز عیسی دانسته میشود و بزرگترین جشن مسیحیان جهان میباشد. مسیحیان این روز را با آیینهای ویژه برگزار میکنند. برای نمونه درخت کریسمس را میآرایند و شخصیتی به نام بابانوئل در این روز پیشکشهایی به مردم میدهد. بیشتر مسیحیان این...
-
زمستان آمد
شنبه 1 دیماه سال 1386 12:12
زمستان ست. سلامت را همه پاسخ خواهند گفت هیچ سر در گریبان نیست وگر دست محبت سوی کس یازی، به عشق آرد برون دست از بغل !! که سرما را محبت سخت سوزان ست (بااجازه ی استاد اخوان ثالث) پ.ن: زمستان ست... همه جاو مکان دارند هیچکس کارتن نمیخوابد همه در صلح وآرامش همه عاشق!!! زمستان است...
-
ماندگارصدای جنوب
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1386 01:17
ناصر عبداللهی در کماست . لطفا دعا کنید ! بخواهیم تا بماند پزشک برای او موسیقی و صدای خودش را تجویز کرده است . او عشق است را گوش می دهد . شنبه 4 آذر 1385 ناصر عبداللهی به بیمارستان شهیدهاشمی نژاد تهران منتقل شد . شاید اگر ناصر بداند وقت رفتن مادرش چقدر در پی آمبولانس حامل او دویده است ، برای بهتر شدن بیشتر عجله کند...
-
امید
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 18:07
چهار شمع روشن به آرامی با هم درددل میکردند . شمع اول : من آرامش هستم . آدمی مرا گم کرده.خاموشیم آرزوست. شمع دوم : من ایمان هستم .. دیگه جایی در دل آدمی ندارم.خاموشیم آرزوست. شمع سوم: من عشق هستم ...آدمی فراموش کرده که عشق از همه کس به آنها نزدیکتر است.خاموشیم آرزوست. کودکی وارد اتاق شد و سه شمع را خاموش شده دید. چرا...
-
آغوش بی دغدغه
جمعه 16 آذرماه سال 1386 00:24
دلم تنگه برای گریه کردن- کجاست مادر کجاست گهواره من؟؟؟ همون گهواره ای که خاطرم نیست همون امنیت حقیقی و راست همونجایی که شاهزاده قصه همیشه دختر فقیرو میخواست همون شهری که قد خود من بود از این دنیا ولی خیلی بزرگتر نه ترس سایه بود نه وحشت باد نه من گم میشدم نه یک کبوتر نگو بزرگ شدم نگو که تلخه نگو گریه دیگه به من نمیاد...
-
عبور از شیشه
شنبه 10 آذرماه سال 1386 00:32
عوض شدنشو به چشم میدیدم. بهتره بگم از بین رفتنشو... ازون آدمای باحال امروزی بود.با مرام با معرفت.عشقش این بود که خانواده دور هم جمع بشن -نهاری با هم بخورن و شبنشینی کنند... ورزشکاربودوخلاصه یه جوون امروزی که البته با جوونای امروزی کلی فرق داشت. یه روز خبر آوردند که فحش میده! کتک کاری میکنه و قمه قداره...
-
نقاشی خدا
شنبه 3 آذرماه سال 1386 00:38
-
شکوه طلایی
پنجشنبه 1 آذرماه سال 1386 07:47
هیچوقت باهاش ارتباط برقرار نمی کردم همه میگفتن بریم مشهد؟ میگفتم نه آخه اونجا حوصله ی آدم سر میره یه روزه بریم و برگردیم اگه خیلی دلتون زیارت میخواد. امااا........................ چه شکوهی داشت... اینبار رفتم خودش خواست که برم توفیق زیارتش رو عید فطر داشتم.. 5 روز؟؟؟ اینکه خیلی کم بود مگه میشه آدم ببینتشو بخواد...
-
خوشبختی
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 10:16
برای رسیدن به اوج از من بال و پر جادو مخواه! هیچ چیز همچون اراده به پرواز-پریدن را آسان نمی کند. نه کیمیاگری وجود دارد نه پری قصه ای نه ساحر پیری و نه درویشی که رسیدن به خوشبختی و قصر بلورین رویاها را به تو نشان دهد. همین قدر که عطر نعنا-مهربانی چند شاخه گل-کمی ایمان-کمی روی خوش و چند دانه تخم مرغ محلی وجود داشته باشد...
-
۳ تا الف
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 04:51
اطمینان روزی همه روستاییان در یک روستا تصمیم میگیرند که برای آمدن باران دعا کنند. در روز موعود همه گرد آمدند اما فقط یک پسربچه با خود چتر آورده بود... اعتماد شبیه احساس کودکیست که او را به هوا پرتاب میکنی و او می خندد! چون میداند که اورا خواهی گرفت. امید هر شب به رختخواب میرویم بدون اینکه مطمئن باشیم فردا زنده خواهیم...
-
پیوند
دوشنبه 21 آبانماه سال 1386 00:01
خداوند برای لحظه های تنهاییم مونسی آفرید. برای نومیدی هایم پنجره ی چشمانت را. برای نفسهایم همدم. و برای زندگیم تورا... سالگرد یکی شدنمان مبارک برای شروین
-
حیران
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 21:42
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود... تا حالا این حسو تجربه کردی؟ پ.ن- میشه هیچی رو ندید فقط نگاه کرد... پ.ن- همه حرفا که آخه گفتنی نیست... پ.ن- توی تنگنای نفسهام زخم دردی ریشه داره... و... کسی حرف منو انگار نمی فهمه!
-
ناگهان چقدر زود دیر می شود
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 17:40
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی،زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده،میزهای صف...
-
رد پایی بر...
دوشنبه 30 مهرماه سال 1386 16:49
روزها گذشت وگنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا گرفتندوخدا هر بار به فرشتگان اینگونه می گفت: می آید.. من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنودو یگانه قلبی که دردهایش را در خود نگه میدارد. سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لبهایش دوختند. گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: با من...
-
اغمادر اغما!
جمعه 27 مهرماه سال 1386 00:30
اعتماد به عدالت خدا سریال ید بیضا (اغما)هم پایان یافت وخاطره ای ماند از نامهایش. باید بگم پایان سریال بهتر از اونی شد که فکر میکردم.یعنی بنظرم توانستند انتهای سریال را خوب جمع کنند که از این لحاظ به نویسنده و کارگردانش تبریک میگویم! تنها نقطه ضعفی که از نظر من کمی غریب بود به آسانی پذیرفتن همخانه شدن با شیطان !! از...
-
اغماء
شنبه 14 مهرماه سال 1386 14:10
خدا -شیطان -عشق - نفرت - خالق -مخلوق - ایمان - تکبر و اکنون.... شک! از این دسته فیلمهای ماورائی در دنیای غرب بسیار ساخته اند. جایی که فرهنگ شناخت حقیقتهای زندگی با زندگی مردم ملموس است. نه اینکه بواسطه ی اینکه گروه خاصی بنا به سناریوی داستان درنظر گرفته میشوند موجبات خشم و اعتراض آنها را فراهم بیاورد. *بیانیه ی جمعی...
-
نجوای دل
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 19:34
**تو شبای قدراگه آسمونی شدینو دلاتون رفت اون بالاها...منو هم دعا کنید**
-
یک عاشقانه ی خودمونی
شنبه 7 مهرماه سال 1386 00:12
چقدر بهش نزدیکی؟تا بحال حسش کردی... یه روز تو ماشین رادیو گوش میکردم. گوینده گفت امروز در هوا خدا را میتوان نفس کشید... نمی دونم اونروز چه خبر بود.نفس عمیقی کشیدمو با خودم گفتم نه... امروزوهرروز میشه تنفسش کرد.حسش کرد بوییدش و حتی بوسیدش... اینروزا معنویتش بیشتر از ایام دیگس. بیشتر میشه بهش نزدیک شد.به اونی که خشمش...
-
شهریور ۵۹
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 14:31
آسمان نیلگون -هوای گرم جنوب -بچه های سیه چرده ی دلشاد -همهمه های مردم کوچه و جوشش بی پایان زندگی -رود پر نشاط کرخه که تصورامواجش تمام فضای شهر را آکنده بود . پیرمرد امروز در نخلستان نهال عضو جدید خانواده را در کنار نخل قدیمی خود به خاک گرم جنوب می سپرد و در دل آرزوی سلامتی برای دختر و کودک تازه به دنیا آمده اش میکرد...
-
بدون عنوان
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 13:46
سلام... بروزم سر بزن... وبلاگ قشنگی داری.... آپم بدو بیا.... نوشته ات زیباست پیش منم بیا و............... هر روز چندین و چند بار با این کامنتها روبرو میشویم؟ آیا به این فکر کرده ایم که اصلا چرا مینویسیم و چرا دوست داریم دیگران درباره ی نوشته ی ما نظر بدهند؟ چند نفر از ما واقعا متن نوشته شده را می خوانیم و نظر میدهیم؟...
-
سکون
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 10:47
به کجا چنین شتابان... میگویند اعداد فرزندان تصورات ما هستند! (نادرابراهیمی) آیا زمان فراتر از ارقام گام برنمیدارد؟ گویی عقربکها هم برای رسیدن به انتها دائم از هم پیشی میگیرند. درست مثل آدمها که برای مردن در حال مسابقه هستند... کمی سکون کجا میفروشند؟
-
ارزش دوستی
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 17:21
'> بایک شکلات شروع شد. من یک شکلات گذاشتم توی دستش. اویک شکلات گذاشت در دستم. من بچه بودم ، او هم بچه بود. سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که مرا میشناسد . خندیدم . گفت : دوستیم ؟ گفتم : دوست دوست . گفت : تا کجا ؟ گفتم : دوستی که " تا " ندارد . گفت : تا مرگ ! خندیدم و گفتم : من که گفتم تا ندارد! گفت : باشد تا...