بخواهیم تا بماند پزشک برای او موسیقی و صدای خودش را تجویز کرده است . او عشق است را گوش می دهد . شنبه 4 آذر 1385
شاید اگر ناصر بداند وقت رفتن مادرش چقدر در پی آمبولانس حامل او دویده است ، برای بهتر شدن بیشتر عجله کند چهارشنبه 15 آذر 1385
خبرنگار:
چهارشنبه۲۹آذر۱۳۸۵ خورشید و میبردن ... رفتنش ناباورانه نگاهمان را به افق دوخت اما طنین صدای مردانه اش هرزمان که شنیده شود برجان نامردانی که سرش را هوایی حوا نامیدند تا به شوق دیدارش پشت پا به رسم بیرسمان روزگارش بزند وبرود... دلهره می افکند. یادروز یکمین از ۳۶۵ روز پروازش را بسوگ مینشینم. بیادش شمعی روشن خواهم کرد. بپاسش صدایش را ماندگارترین خواهم نامید... تیترها: سیاورشان) (عکس:مهدیسما) |
دلم تنگه برای گریه کردن- کجاست مادر کجاست گهواره من؟؟؟
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره من
عوض شدنشو به چشم میدیدم.
بهتره بگم از بین رفتنشو...
ازون آدمای باحال امروزی بود.با مرام با معرفت.عشقش این بود که خانواده دور هم جمع بشن -نهاری با هم بخورن و شبنشینی کنند...
ورزشکاربودوخلاصه یه جوون امروزی که البته با جوونای امروزی کلی فرق داشت.
یه روز خبر آوردند که فحش میده! کتک کاری میکنه و قمه قداره میکشه!!فلانی؟؟مگه میشه اونو این حرفا؟!
گفتند: معتاد شده.ازین صنعتیا!
گفتم: محاله اون ورزشکاره حتما براش حرف دراوردن
گفتند: اتفاقا همین جور آدمارو باید اینکاره کرد!!! آدمای با احساس-ورزشکار و خانواده دوست.
گفتم: حالا صنعتی چی هست؟
گفتند: همینایی که با یکی دوبار استفاده یا مهمون اون دنیایی یا به ظاهر تو این دنیاو تو عالم هپروت
گفتم: شنیدم. این قرصاست دیگه اکس؟اکستازی؟
گفتند: قرص دیگه قدیمی شده حالا برو تو مایه های شیشه . آیس و کریستال!
گفتم: یعنی چی؟شیشه میکشن؟(این مهتابیارو دیدی وقتی میشکنن یه گردی توشه؟فکر کردم اونو میگن!)
گفتند: آره از طلا گرونتره. بزنی رفتی خود فضا...تمرکزت ۱۰۰۰تا -شب امتحان که هیچ بگو تمام شبای امتحان تا صبح بیداری. اصلا تا هر وقت که دلت خواست بیداری ۱۰۰ ساعت دویستا.....
گفتم: مگه میشه؟آدم میمیره که اینجوری !
گفتند: ای بابا اینهمه آدم تو هم یکیش .تازه....مگه نمی خواستی لاغر شی؟بیا ایکی ثانیه- ظرف دو هفته میشی باربی...
حالا مدتهاست از اون روز میگذره...
رو میکنم به آیینه
من جای آیینه میشکنم
رو به خودم داد میزنم
این آیینست؟
یا که منم...........
هیچوقت باهاش ارتباط برقرار نمی کردم
همه میگفتن بریم مشهد؟
میگفتم نه
آخه اونجا حوصله ی آدم سر میره
یه روزه بریم و برگردیم اگه خیلی دلتون زیارت میخواد.
امااا........................
چه شکوهی داشت...
اینبار رفتم
خودش خواست که برم
توفیق زیارتش رو عید فطر داشتم..
5 روز؟؟؟
اینکه خیلی کم بود
مگه میشه آدم ببینتشو بخواد برگرده...
وای که وقتی اونجا میری
براستی خودتو فراموش میکنی
تا نری نمیفهمی چی میگم
اگه او نشانه ی خداست!
پس خدا دیگر چه خواهد بود.............
***میلادش مبارک***