روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

آینه ای رنگ تو عکس کسی ست.

منتظر بودیم شروع بشه 

اولین سریال بعد از افطارو میگم.سرگرمی خوبیست و بعضی از آنها برای حافظه ی کوتاه مدت مردم ایران تا اندک زمانی تامل برانگیز. 

بعد از تیتراژ متفاوت و موسیقی زیبایی که* از ملودی اسفندیار منفردزاده برای ساخت وام گرفته و ما را به یاد صدای «فرهاد مهراد» به خاطر فیلم «گوزن ها» می اندازد* جنازه ای وارد صحنه شد با عده ای سیاه پوش و ... 

ای بابا ااااااااااااااا عطاران هم که اینوری شد. اون دیگه چرا؟ 

خلاصه غرغر کنان مشغول خوردن افطاری و دیدن ادامه ی سریال شدم. 

۱۰ دقیقه بعد: 

 ابروانی که ارتفاع تعجبش چندین چین  بر روی پیشانیمان پدید آورده بودو تبسمی بر گوشه ی دهان بازمانده از تعجبی خوشایند اما تلخ که دیگر به خنده تبدیل شده بود! 

عجب! راست میگه ها.واقعا همینطوره...  

***

سریال های دیگر را هم دیدم و نقدی بر آنها ندارم.تنها نوشتن خطی برای دانستن نظر شما عزیزان . 

  • روز حسرت: به سلامتی ظهور معصوم پانزدهم در عصر ما اتفاق افتاد!
  • مثل هیچکس: داداشی! 
  • ماموربدرقه: یادش بخیر.عاطفه ی سریال خانه ی سبز.گرجستانیه سریال شهریار. دودره، ببخشید داونه ی پاورچین. 

 و اما بزنگاه 

در شهر غوغایی بر پاست . 

میگویند پخش سریال بزنگاه باید متوقف شود،بدآموزی دارد! 

اصلا دور از جون جامعه ی ما!!

    

آیینه چو نقش تو بنمود راست

خود شکن٬ آیینه شکستن خطاست

بزنگاه اما، مصداق این بیت پرمعناست.

 

 

*اعتماد و بزنگاه

عشق کور است و عاشق دیوانه!

یه روز همه صفتها دور هم جمع شدند و خواستند با هم بازی کنند 

دیوانگی پیشنهاد داد قایم باشک بازی کنیم(همون قایم موشک خودمون)و گفت من چشم میذارم

از آنجاییکه کسی حاضر نبود دنبال دیوانگی بگرده تا پیداش کنه همه قبول کردند.

دیوانگی چشم گذاشت و شروع به شمردن کرد  یک ، دو ، سه 

لطافت رفت وگوشه ماه آویزان شد.دروغ گفت من پشت تخته سنگ پنهان می شوم و رفت و زیر آب پنهان شد.صداقت رفت و پشت ابرها پنهان شد. 

خلاصههرکدوم جایی پنهان شدبجزعشق  

آخه عشق که پنهان کردنی نیست 

اما صدای دیوانگی او را به خود آورد:هفتادونه،هشتاد 

بوته رزسرخی اون دوروبر خودنمایی میکرد.عشق محو زیبایی رز تصمیم گرفت بره و پشت بوته ی رز قایم بشه. 

دیوانگی چشم باز کرد 

اول از همه تنبلی را پیدا کرد آخه تنبلیش اومده بود پنهان بشه 

بعد لطافت  که به گوشه ای از ماه آویزان شده بود همین طور دروغ و صداقت را ، وبعد حسادت .همه را پیدا کرد به جز عشق .

حسادت از سر حسودی به دیوانگی گفت که عشق پشت بوته رزسرخ پنهان شده  

دیوانگی هم بوته را گرفت و با دستاش به شدت آنرا تکان دادو تکان دادتا اینکه ازحرکت بازایستاد   

آرام بوته ها را کنار زد و عشق را دید که دستاشو  روی چشماش گرفته بود 

خارهای بوته گل به چشمان عشق فرو رفته بود  از زیر دستای عشق خون جاری بود 

دیوانگی گریه میکرد و ناراحت بود رو به عشق که حالا دیگر کور شده بود کردو گفت من برای تو چه کاری انجام دهم  

عشق گفت همیشه همراه و راهنمای من باش  

و دیوانگی پذیرفت  

و ازاینجا بود که عشق و دیوانگی با یکدیگر همراه شدند...  

 

 

برداشت آزاد

 فکر میکنید این عکس چیه؟

 

   

>>><<<

بعدنوشت: 

همانطوری که عده ای از شما خوبان اشاره کردید این تصویر،عشقبازی معمار کوچک طبیعت (عنکبوت)با قطره های شبنم را نشان میدهد که گوشه ی کوچکیست از قدرت خداوندگار. 

تصاویر دیگری ببینید در همین رابطه.  

***

  

***

  

***

 

***  

  

***

منت خدای را عزوجل...

مهمانی خدا

تو که آهسته می خوانی قنوت  گریه هایت را  

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن   

 

***

  

رمضان دیگریست و خدایمان میزبان.   

خدایا بما توفیقی عنایت بفرما که میهمان خوبی برای خوان گسترده ی الطافت باشیم... 

 

 

چهل روز که سبز نبود

تقدیم به روح سبز خسرو شکیبایی در چهلمین روز عروجش.

***

سلام!

حال همه‌ی ما خوب است .

ملالی نیست جز گم شدن گاه بگاه خیالی دور...چقدر دور شدی خیال محال.

چهل روز مگر چقدر است؟

یادت می‌آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

آن شب که تو رفتی،باز آسمان آبی بود. باز تمام شهر خلوت بود.خاموش به رساترین شیونِ آدمی،گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی‌قرار.

جمعه تو را از روزهای هفته ی ما ربود. از دل دل کردنهای هامون تا ترانه‌ی دلنشین خواهران غریب،پری وکیمیا.
همسفر همیشه‌ی عشق ...روحت سبز .

راستی حالا بگو نشانی خانه‌ات کجاست؟یادت هست؟ گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز.همان کوچه باغی که از خواب خدا سبزتر است.

آشنا آمدی و غریب رفتی!
اما ما که خوب می‌شناسیمت.

*نان و نمک مرگ را خورده ای که باز نمی آیی !
اگر نه، حرمت نگاه می داشتی و از شیشه ی قاب رد می شدی
به خاطر ما که جوانی مان در تصویر تو قاب شده بود
تو به اندازه ی ما عاشق بودی -به اندازه ی ما ساده لوح.ناشکیبا
می دانیم-باز نخواهی آمد-ما همه می دانیم.
اینکه چهل روزست!چهل سال بعد هم
ما داغدار یکی از خودمانیم*
دیگر سراغت را از گلدانِ شکسته بر ایوانِ تیرماه نخواهیم گرفت.

میدانیم به سروقت خدا رفتی.گفته بودی به دیدار کسی میروی در آن سر عشق.

حالا دیدارِ ما به نمی‌دانم آن کجای فراموشی. 
دیدار ما به همان ساعتِ معلوم دلنشین.
تا تو باور کنی که دیگر ملالی نیست!

نه.یادمان نرفته!نامه باید کوتاه باشد.بی حرفی از ابهام.

از نو برایت مینوسیم:

حال همه ی ما خوبست

اما تو باور مکن...

باد میرفت به سروقت چنار...من به سروقت خدا می رفتم

***

متن:نامه ها-نشانی ها(علی صالحی)صدای پای آب(سهراب سپهری)*امید سرگیجه عکس:.بردال تدوین: سفالین.ویرایش:شازده خانوم.طرح اولیه:ایران.تی.وی

طرح اتحاد سبز کار مشترکی بود از:ناصریا- غریب نیلی-سرگیجه -شازده خانوم- سفالین- فریاد بیصدا- عموپرویز- دنیای نقره ای من-شهرمترسکی- یادداشت های یک فیلمساز- حرام جوهرداریوش مهرجوییفروتنپدرناخوانده

 تمام ناتمام مناستادکیمیاییرهگذرحفرهترانه های میثاقخیلی دورخیلی نزدیکدلتنگیهای تدوینگرشهرام حقیقت دوست ـ آونگ خاطره های ما - حکایتهای شهربانو - بی من نشو وشیداعارف عزیز ( که زحمت جمع آوری لینک ها را به عهده داشت) که همزمان در چهلمین روز عروج  خسروشکیبایی (پنجشنبه ۷ شهریورالی شنبه۹ شهریور) در صفحه ی اول وبلاگ هایشان درج و همراه با عشقی سبز تقدیم روح استاد خسرو شکیبایی گردید.