آنزمان که از خاک برآمدیم و شدیم جاری در آب که نام آدمیت را به دوش کشیم آنگونه نبودیم که زلال آب صیقلمان دهد.پس گل شدیم و تنها از رفتنمان سفالینه ها بر جای میمانند.
حداقل آن راخوشتراش بسازیم...
ادامه...
با احترام به تمام بازدید کنندگان محترم نکته ای قابل گوشزد به برخی همکاران کامنت دوست عزیزی که درباره ی پست جدیدشان (دوستداران آقای احمدی ) نوشته شده آخرین کامنتیست که پاک نمیشود! متاسفانه هنوز این فرهنگ جا نیفتاده که شما دوست عزیز که وارد وبلاگی میشوی انقدر متوجه باشی که نگارنده -مطلبی که نوشته و اجازه ی نظر دهی داده است برای شماو نظرتان احترام قائل است و دوست دارد مطلبش که بعضا در شرایط خاص احساسی نگاشته میشود خوانده شود؟ *** چگونه توقع داری به وبلاگ شما بیایم و بخوانم و نظر بدهم در صورتی که به خودت این زحمت را نمی دهی که قدری تامل کنی؟؟؟ *** این کامنت آخرین کامنتیست که دراینمورد تایید کردم آنهم فقط بدلیل توضیحات خودم! میتوانید نظر بدهید و سپس تبلیغ وبلاگتان را بفرمایید!!! با کمال میل می آیم و می خوانم...
مادر دریای عشق است مادر آغوش گرم است مادر کوهی از غم مادر چشم انتظار است (ممنون از شعر قشنگت، من را به یاد کودکیم وآغوش گرم مادرم انداخت. زمانی که دل و زبانمان یکی بود، اما افسوس که حالا همه چیز را فراموش کردهایم، همه چیز را...)
آاااخ این که آرزوی لحظه لحظه من است.همه ما کودک درون هوشیاری داریم و همه نیاز داریم که آغوش بی دغدغه ای برای گریه ها داشته باشیم. چه عکس قشنگی خودت کشیدی؟بسیار مرتبط با موضوع است. درباره وبلاگ نویسان هم من وبلاگ ندارم اما گاهی که به بلاگهای دوستام سر میزنم و میبینم متن زیبایی نوشته اند اما کامنتها فقط سلام -خوبی -سر بزن یا خبر بروزرسانیشان است واقعا ناراحت میشوم.کاش مقداری فکر کنیم این که دیگه حس کاملا مشترکیست . ضمنا حریر دریا من کامنت اول را که خواندم هم غمگین شدم.ممنون برای اینهمه احساس که با دیگران قسمت میکنی و ای کاش کمی بیاندیشیم و ای کاش ...
ارزش آدمها به حرفاشون نیست و همینطور به احساساتشون حالا هر چقدر هم که پاک باشه حتی به اعمالشون هم نیست دقیقا نمیدونم به چیه ولی فکر کنم به مطلوب و معشوقشونه خیلی حس غریبی داشتی شاید یه دفعه به خودت اومدی و دیدی که بزرگ شدی اما این نیز بگذرد خدا هم میبینی که بجاش داره حال میده بهت٬ اون حسی که داشتی رو شاید با گهواره ی واقعی هم عوض نکنی.منم میخوام.منم میخوام واسه این چیزا گریه کنم.مخصوصا که اینقدر طولانی (۷:۳۰کامنت ۱۲:۳۰پست).منم میخوام آقای گوگوش گوش بدم.گهواره ی دلبستگیها خیلی سخت بود ولی سوال بعدی رو حتما جواب میدم(دلبستگیهای گهواره ای) .این نقاشی قشنگ چرا امضا نداره؟و از طرفی آیا احمد اسحاقی یا همان وبلاگ دوستداران موزیک استاد فتاح پیمان پور را میشناسید ؟نمی شناسید؟مگه میشه ؟چند دفعه بگم ؟جا نیفتادگی و واپس گرایی فرهنگی٬ تا کی؟ آخه تا کی ؟ دفعه ی آخرت باشه ها...(چنانت بکوفم به گرز گران)
تاب نمی آورم....... تاب نمی آورم....... روی شانه این آهنگ به گذشته کوچ کنم و خاموش بمانم.... هق هق این روزهای من...... آغوش مادری در راه....... رفتن و رسیدن...... من این تپش های بی سامان را در مامن عظیمش...... گم شدنم هیهات..... هیهات که از جنس رسیدنم نبود...... و او رسید...... همانجا که به حرمت زیر پایش نسبت داده شده بود...... من...... من در هراس..... از فرود این لحظه های سخت.... تو در تاب.... در تاب این لحظه های بی بازگشت...... هیهات از این آیه های پر گریه که در هیچ معبری به قدر شهر من نشد...... من شهرم را گم کرده ام ..... در این روزهای بی حاصل از ماندن...... مریم ناجی..... مریم پاک....... کجاست....؟؟؟؟ کجا......؟؟؟؟ کجا ماندی آخر.....؟؟؟؟ به راه......؟؟؟ در راه.......؟؟؟؟ رسیده به خط آخر.....؟؟؟ من و نگاه..... تو و وداع.....
سلام الهام... واقعا پستات خوشکلن ... من از بعد اون پست آخری که نظر داده بودم نیو مده بودم... از اون عکس به عنوان نقاشیه خدا خیلی خوشم اومد... عوض شدن یا رفتن هم جالب بود... و در آخر که این پست شعر خوشکلی بود موفق باشی خانوم... فعلا خداحافظ
دلم تنگه برای گریه کردن... . دلم یه بغل اشک می خواد . گرچه نباشم.. به تو سر میزنم همیشه برای بند زدن این سفالین شکسته ام که اسمش هم یادم نیست شاید قلب بود.
وقتی که میرسم به حوالییِ خانهاَت گُم میکنم من از هیجانم نشانهاَت...........
پُر میکند مشامِ مرا، من که تشنهاَم محبوبهوار عطرِ نجیبِ شبانهاَت
در باز میشود، بدنی داغ پشت دَر درگیرِ آن «نمیشود» ِ کودکانهاَت
سُر میخورد نگاهِ پُر از شرماَت از تناَم چون بند تاپ قرمزت از روی شانهاَت ............
با دو غزل در سحوری به انتظار نقد نشسته ام! مصمم بودم کارهایم را با ترتیب زمانی از گذشته به نقد بگذارم تا به امروزِ خودم برسم، اما انگار برای دوستانی این امر خوشایند نبود و خواسته بودند زودتر کارهای امروزم را ببینند. به خاطر احترام به مخاطب و همچنین حفظ خط سیر موردنظر، کار جدیدی را در کنار کاری قدیمیتر قرار داده ام. حتمن نقد کنید
وبلاگی رو دوست دارم که از قبل دوستش داشته باشم و تند تند آپ کنه و جواب منم بده و وقتی یکی یه اظهار فضل بی ربط (بی ربط نسبیه و ممکنه اونی که مثلا من نوشتم از نظر شما بی ربط و از نظر خودم با ربط یا همون مربوط باشه! حالا کاری نداریم ..)میکنه با همین وقار و متانت منو تو خماری بذاره٬لنگ در هوا بذاره٬چون اینجا که چت روم نیست وبلاگه. و من از حالت ترس از مطرود بودن و مبادا گند زدن انباشته ام چون با اینکه هیچ سر رشته ای توی هیچ زمینه ای ندارم نمیخوام کسی رو نا امید و دست خالی راهی کنم حتی اگه آدرس رو هم بلد نباشم اون لحظه شرمنده ی طرفم نمیشم فقط سعی میکنم بفرستمش یه جا که اگه گم شد با یه خورده تلاش بتونه راه برگشت رو کشف کنه نه اینا اصلا ایهام نداشت نمادین پمادین هم نبود شاید همین ها رو مثل یه شعر بذارم تو وبلاگم که اینجوری طرفدارای بیشتری پیدا کنم و برای دقایقی احساس اهمیت و محبوبیت و مقبولیت و غیره بکنم چون مردم این روزا شعر دوست دارن حرف حساب دوست ندارن همه عاشقن ولی من احساس تنهایی یه روانی رو میکنم که داره خواب میبینه تو یه شلنگ پر از اسید در حال شنا کردنه به صورت خلاف جهت و وبلاگ نوشتن مسخره ترین کاری بود که میتونست بکنه(از چت کردن که بهتره !) یابهتر بگم چرا انقدر دیر به دیر آپ میکنی ؟ من باید ۲۰ بار بیام تا یه چیز جدید بخونم ؟(با این عظمتم)
سلام به ذوست خوبم الهام اگه اجازه هست می خواستم به اطلاعت برسونم که وبلاگم اپدیت شده خوشحال می شم سر بزنی ! البته من قبلا اینجا نظر گذاشتم! تو پست قبلی برخورد ملایمت آمیزی! با کامنتهای آپدیت کرده بودی که حسابی ازم زهر چشم گرفت و این کامنت و کاملا با شک و تردید نوشتم!
بروزم با:
یاد اون زمون بخیر
www.nasserabdollahi.blogsky.com
سلام به مینای گلم بسیار لطف کردی که خبر کردی هرچند که روزی ده بار به ناصریا سر میزنم.
میناجان اول اینکه پست قبلی نبود همین پست بود. با نگاه دقیق میبینی که اون دوست اولین کامنت برای پست را گذاشته بود که البته فقط بروزرسانی وبلاگش بود.بدون احترام گذاشتن به نویسنده !
لطف کردی نظر هم گذاشتی و بعد بروز رسانیت را اطلاع دادی. به هر حال روابط همراه با ضوابط در هر شرایط زیباست.
الهام جون حق با توئه تو همین پسته و منم کاملا با حرفت موافقم اینطور اطلاع رسانی زیبا نیست گرچه خود من گاهی به دلیل مشغله زیاد واقعا فرصت کامنت گذاشتن را ندارم اما تا جایی که در توانم باشد سعی می کنم احترام نویسنده را ارج نهم و زحمتش را لااقل با خسته نباشیدی و ذکر نکاتی از مطلب مورد بحثش قدر بدانم ممنون از تو دوست خوبم که همواره به ناصریا سر می زنی و با نظرات ارزشمندت دلم را گرم و دستم را به دوستی می فشاری. قربان تو مینا
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
وقتی این پست رو آپ کردم
گریستم...
واقعا دلم تنگ شده برای گهواره ی دلبستگیهام...
اگه خودتم بودی قبول می کردی ؟!
http://eshaghmusic.blogfa.com
با احترام به تمام بازدید کنندگان محترم
نکته ای قابل گوشزد به برخی همکاران
کامنت دوست عزیزی که درباره ی پست جدیدشان (دوستداران آقای احمدی ) نوشته شده آخرین کامنتیست که پاک نمیشود!
متاسفانه هنوز این فرهنگ جا نیفتاده که شما دوست عزیز که وارد وبلاگی میشوی انقدر متوجه باشی که نگارنده -مطلبی که نوشته و اجازه ی نظر دهی داده است برای شماو نظرتان احترام قائل است و دوست دارد مطلبش که بعضا در شرایط خاص احساسی نگاشته میشود خوانده شود؟
***
چگونه توقع داری به وبلاگ شما بیایم و بخوانم و نظر بدهم در صورتی که به خودت این زحمت را نمی دهی که قدری تامل کنی؟؟؟
***
این کامنت آخرین کامنتیست که دراینمورد تایید کردم آنهم فقط بدلیل توضیحات خودم!
میتوانید نظر بدهید و سپس تبلیغ وبلاگتان را بفرمایید!!!
با کمال میل می آیم و می خوانم...
مادر دریای عشق است
مادر آغوش گرم است
مادر کوهی از غم
مادر چشم انتظار است
(ممنون از شعر قشنگت، من را به یاد کودکیم وآغوش گرم مادرم انداخت. زمانی که دل و زبانمان یکی بود، اما افسوس که حالا همه چیز را فراموش کردهایم، همه چیز را...)
آاااخ
این که آرزوی لحظه لحظه من است.همه ما کودک درون هوشیاری داریم و همه نیاز داریم که آغوش بی دغدغه ای برای گریه ها داشته باشیم.
چه عکس قشنگی خودت کشیدی؟بسیار مرتبط با موضوع است.
درباره وبلاگ نویسان هم من وبلاگ ندارم اما گاهی که به بلاگهای دوستام سر میزنم و میبینم متن زیبایی نوشته اند اما کامنتها فقط سلام -خوبی -سر بزن یا خبر بروزرسانیشان است واقعا ناراحت میشوم.کاش مقداری فکر کنیم این که دیگه حس کاملا مشترکیست . ضمنا حریر دریا من کامنت اول را که خواندم هم غمگین شدم.ممنون برای اینهمه احساس که با دیگران قسمت میکنی و ای کاش کمی بیاندیشیم و ای کاش ...
ارزش آدمها به حرفاشون نیست و همینطور به احساساتشون حالا هر چقدر هم که پاک باشه حتی به اعمالشون هم نیست دقیقا نمیدونم به چیه ولی فکر کنم به مطلوب و معشوقشونه خیلی حس غریبی داشتی شاید یه دفعه به خودت اومدی و دیدی که بزرگ شدی اما این نیز بگذرد خدا هم میبینی که بجاش داره حال میده بهت٬ اون حسی که داشتی رو شاید با گهواره ی واقعی هم عوض نکنی.منم میخوام.منم میخوام واسه این چیزا گریه کنم.مخصوصا که اینقدر طولانی
(۷:۳۰کامنت ۱۲:۳۰پست).منم میخوام آقای گوگوش گوش بدم.گهواره ی دلبستگیها خیلی سخت بود ولی سوال بعدی رو حتما جواب میدم(دلبستگیهای گهواره ای) .این نقاشی قشنگ چرا امضا نداره؟و از طرفی آیا احمد اسحاقی یا همان وبلاگ دوستداران موزیک استاد فتاح پیمان پور را میشناسید ؟نمی شناسید؟مگه میشه ؟چند دفعه بگم ؟جا نیفتادگی و واپس گرایی فرهنگی٬ تا کی؟ آخه تا کی ؟ دفعه ی آخرت باشه ها...(چنانت بکوفم به گرز گران)
تاب نمی آورم.......
تاب نمی آورم.......
روی شانه این آهنگ به گذشته کوچ کنم و خاموش بمانم....
هق هق این روزهای من......
آغوش مادری در راه.......
رفتن و رسیدن......
من این تپش های بی سامان را در مامن عظیمش......
گم شدنم هیهات.....
هیهات که از جنس رسیدنم نبود......
و او رسید......
همانجا که به حرمت زیر پایش نسبت داده شده بود......
من......
من در هراس.....
از فرود این لحظه های سخت....
تو در تاب....
در تاب این لحظه های بی بازگشت......
هیهات از این آیه های پر گریه که در هیچ معبری به قدر شهر من نشد......
من شهرم را گم کرده ام .....
در این روزهای بی حاصل از ماندن......
مریم ناجی.....
مریم پاک.......
کجاست....؟؟؟؟
کجا......؟؟؟؟
کجا ماندی آخر.....؟؟؟؟
به راه......؟؟؟
در راه.......؟؟؟؟
رسیده به خط آخر.....؟؟؟
من و نگاه.....
تو و وداع.....
آغوش بی دغدغه...
خیلی دور است...
گهواره ی من، دست مادر...
کاش ...
گریه ام گرفت...
سلام الهام...
واقعا پستات خوشکلن ...
من از بعد اون پست آخری که نظر داده بودم نیو مده بودم...
از اون عکس به عنوان نقاشیه خدا خیلی خوشم اومد...
عوض شدن یا رفتن هم جالب بود...
و در آخر که این پست شعر خوشکلی بود
موفق باشی خانوم...
فعلا خداحافظ
سلام
اول از همه معذرت بابت غیبت کبرا...
و دومن ترانه زیباتان را کامل خواندم و لذت بردم
"گهواره" در مقابل "امنیت".../ میشه تجدید نظر کرد و موارد دیگر...
خبرم کنید
دلم تنگه برای گریه کردن...
.
دلم یه بغل اشک می خواد
.
گرچه نباشم.. به تو سر میزنم همیشه برای بند زدن این سفالین شکسته ام که اسمش هم یادم نیست شاید قلب بود.
وقتی که میرسم به حوالییِ خانهاَت
گُم میکنم من از هیجانم نشانهاَت...........
پُر میکند مشامِ مرا، من که تشنهاَم
محبوبهوار عطرِ نجیبِ شبانهاَت
در باز میشود، بدنی داغ پشت دَر
درگیرِ آن «نمیشود» ِ کودکانهاَت
سُر میخورد نگاهِ پُر از شرماَت از تناَم
چون بند تاپ قرمزت از روی شانهاَت ............
با دو غزل در سحوری به انتظار نقد نشسته ام!
مصمم بودم کارهایم را با ترتیب زمانی از گذشته به نقد بگذارم تا به امروزِ خودم برسم، اما انگار برای دوستانی این امر خوشایند نبود و خواسته بودند زودتر کارهای امروزم را ببینند. به خاطر احترام به مخاطب و همچنین حفظ خط سیر موردنظر، کار جدیدی را در کنار کاری قدیمیتر قرار داده ام. حتمن نقد کنید
دوری ولی نزدیک
زیباست.
هر غمی از دوری ته معشوقا خداست.(بی شعار)
و چه غمیست که نه گهواره باشد و نه گهواره بان...
وبلاگی رو دوست دارم که از قبل دوستش داشته باشم و تند تند آپ کنه و جواب منم بده و وقتی یکی یه اظهار فضل بی ربط (بی ربط نسبیه و ممکنه اونی که مثلا من نوشتم از نظر شما بی ربط و از نظر خودم با ربط یا همون مربوط باشه! حالا کاری نداریم ..)میکنه با همین وقار و متانت منو تو خماری بذاره٬لنگ در هوا بذاره٬چون اینجا که چت روم نیست وبلاگه.
و من از حالت ترس از مطرود بودن و مبادا گند زدن انباشته ام چون با اینکه هیچ سر رشته ای توی هیچ زمینه ای ندارم نمیخوام کسی رو نا امید و دست خالی راهی کنم حتی اگه آدرس رو هم بلد نباشم اون لحظه شرمنده ی طرفم نمیشم فقط سعی میکنم بفرستمش یه جا که اگه گم شد با یه خورده تلاش بتونه راه برگشت رو کشف کنه نه اینا اصلا ایهام نداشت نمادین پمادین هم نبود شاید همین ها رو مثل یه شعر بذارم تو وبلاگم که اینجوری طرفدارای بیشتری پیدا کنم و برای دقایقی احساس اهمیت و محبوبیت و مقبولیت و غیره بکنم چون مردم این روزا شعر دوست دارن حرف حساب دوست ندارن همه عاشقن ولی من احساس تنهایی یه روانی رو میکنم که داره خواب میبینه تو یه شلنگ پر از اسید در حال شنا کردنه به صورت خلاف جهت و وبلاگ نوشتن مسخره ترین کاری بود که میتونست بکنه(از چت کردن که بهتره !)
یابهتر بگم
چرا انقدر دیر به دیر آپ میکنی ؟ من باید ۲۰ بار بیام تا یه چیز جدید بخونم ؟(با این عظمتم)
سلام الهام جان
چطوری؟خوشی؟
جدا عجب دنیای غریبیه چرا هممون دلتنگ بچگیامونیم
سلام به ذوست خوبم الهام
اگه اجازه هست می خواستم به اطلاعت برسونم که وبلاگم اپدیت شده خوشحال می شم سر بزنی !
البته من قبلا اینجا نظر گذاشتم!
تو پست قبلی برخورد ملایمت آمیزی! با کامنتهای آپدیت کرده بودی که حسابی ازم زهر چشم گرفت و این کامنت و کاملا با شک و تردید نوشتم!
بروزم با:
یاد اون زمون بخیر
www.nasserabdollahi.blogsky.com
سلام به مینای گلم
بسیار لطف کردی که خبر کردی هرچند که روزی ده بار به ناصریا سر میزنم.
میناجان اول اینکه پست قبلی نبود همین پست بود. با نگاه دقیق میبینی که اون دوست اولین کامنت برای پست را گذاشته بود که البته فقط بروزرسانی وبلاگش بود.بدون احترام گذاشتن به نویسنده !
لطف کردی نظر هم گذاشتی و بعد بروز رسانیت را اطلاع دادی.
به هر حال روابط همراه با ضوابط در هر شرایط زیباست.
الهام جون حق با توئه تو همین پسته و منم کاملا با حرفت موافقم
اینطور اطلاع رسانی زیبا نیست گرچه خود من گاهی به دلیل مشغله زیاد واقعا فرصت کامنت گذاشتن را ندارم اما تا جایی که در توانم باشد سعی می کنم احترام نویسنده را ارج نهم و زحمتش را لااقل با خسته نباشیدی و ذکر نکاتی از مطلب مورد بحثش قدر بدانم
ممنون از تو دوست خوبم که همواره به ناصریا سر می زنی و با نظرات ارزشمندت دلم را گرم و دستم را به دوستی می فشاری.
قربان تو
مینا