روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

ممنونم...

ناما جعفری سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:44 ب.ظ http://www.koko61.blogfa.com

آدم ها با آدم های دیگرمتولد می شوندوبعدبا همان آدم ها
می میریند...شایدزودتر...نوشته هایت گاهی زودترازآنچه فکرمی کنی تمام می شوند...حریردریای عزیز...قبرشان می کنی...فکر می کنم...البته گورستانی که به وجودآوردی دیگرجا..ندارد..درست نمی گم....
من هم شمع ندارم...

اول که کامنتت را خواندم فکر کردم برای من نوشتی
نمی دانستم گوشه ای از متن پست جدیدت است که البته متاسفانه
متوجه مفهومش نشدم.

به هر حال خوشحالم که آمدی وخوش آمدی...

عشق صا قا نه سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:20 ب.ظ http://www.servatmandam.blogfa.com


گفتی از عشق شبی پر تب وتابم کردی

من خاموش شکستم تو شهابم کردی

چه شد آخر دل دریایی من راست بگو

این چه رازی است که محتاج سرابم کردی

علی بینش پژوه سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:37 ب.ظ

کاش شمع های امید همواره روشن بمانند تا کودکی شمعهایی که خاموش بودن آرزویشان است را روشن کند
آیا روشن هستند؟!

بادی وزید...
چرا همه جا تاریک است؟

مانا..... سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.rosebaran.com

وقتی نگاه میکنم.....
که بیست و چهار شمع سوزان را چگونه فوت کردم و.......
انگار خود با دستان خود کودکی ام را فوت کرده ام.......
و یادم می آید در جشن تولد همیشه به شوق......
اما روزهای رفته کنون به حسرت.......
چقدر فاصله از لذت کودکانه ها و شادمانه ها......
تا امروز عذاب ها....حسرت ها.....فاصله ها......
شمع های بی صله امروز........
تابان و خوشرنگ و نقش.......
شمع های عمیق آن روزها.......
ساده و کوتاه و بی نقش و مهربان......
مفهوم من این روزها کورسوی شمعی زنده نما......
این همه ام است.......
بیندیش مرا در قالب بی زمانی ها......
زیبا بود....نیش گون کودکی به شوق.....آرام.....سر به زیر......درد گنگی خوش لذت.......
چون تو به روزم الهام عزیزم.

علیرضا چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:57 ق.ظ http://www.hafti-hafti.blogsky.com


روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
فقط کافیه یه چند سالی از زندگی رو ببازیم ...
قمار بازا یا ته خوشبختن یا ته بد بخت...
به امید بردن دوباره ی اونایی که باختن بقیشم میذارن وسط...
من زندگی کردن اینجوری رو دوست دارم...فقط اینجوری...
بچگیمون که رفت و جوونی هم داره میره...پس خوباش تموم شد.
دیوونگیه ولی بعضی وقتا صبرم لبریز میشه و دوست دارم زودتر بدونم آخرش چی میشه.به نظر تو آخرش چی میشه ؟حالا مونده به جهان بینی ما که بعضیا میگن خوشبینانش به مراحل راه وابستت میکنه و بد بینانش شکنندت میکنه ولی دیدی که میشه همه ی اینا رو حرف مفت دونست.دیدی ؟
شعرشم که بلدی به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم...
تازه میخوام این دفعه مثل آدم کامنت بذارم و مزه نپرونم.

الهام چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:09 ب.ظ http://piadehdarbaran.blogfa.com

شمع امید دردلت همواره روشن باد
دوست داشتی بیا پیشم

امین کاشانی چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:28 ب.ظ http://cedilla.blogsky.com

سلام و متشکر از شما

پست زیبایی بود و استفاده کردم

همیشه موفق باشید

حنوش... چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:34 ب.ظ http://www.hanoosh.blogfa.com



[گل] [گل] [گل]
عشق تو ای بانو...

رنج کشیدن را به من آموخت

و اینکه چگونه هر شب برای خود فال بگیرم

و هر روز نزد طبیبان روم

و تنها دلیل شادیهایم، لبخند تو باشد
دوست گلم ...اپم وبی صبرانه منتظرت حضورت

مانا..... چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:39 ب.ظ http://www.rosebaran.com

اگر سکوت این گستره بی ستاره مجالی دهد می گویم سلام.....الهام مهربانم......اندر احوالم: در یکی از ظهرهای کم رنگ بهمن ماه ۶۲ جرئت آمدن به این وسعت بیکران را پیدا کردم.......

غزل پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:35 ب.ظ

شمع اول : من آرامش هستم . آدمی مرا گم کرده.خاموشیم آرزوست.
شمع دوم : من ایمان هستم .. دیگه جایی در دل آدمی ندارم.خاموشیم آرزوست.

شمع سوم: من عشق هستم ...آدمی فراموش کرده که عشق از همه کس به آنها نزدیکتر است.خاموشیم آرزوست.

اینها حقیقتیست که وجود دارد.
آرامش کجاست واقعا؟دل خوش سیری چند؟
ایمانهایمان هم به باد دادند و عشق هم که:
یه چیزی مثه کشک و دوغه!

حایری پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:51 ب.ظ http://haeri118.blogfa.com

درود
امید مساله بسیار مهمیه
اما مهمتر اینه که امید در سرتاسر زندگی جاری باشه
در هر صورت مطلب جالبی بود
بدرود

رضا پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:29 ب.ظ http://aftab.blogsky.com

کودکی سرشار از امیدهای ناشناخته است

شاید بزرگتر که میشویم هدفمندتر و امیدوارتر میگردیم
قدر لحظات را بدانیم تا در آینده افسوس نخوریم

آرش پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:40 ب.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

حالا اگه شمع امید خاموش شد ولی ۳تا شمع دیگه روشن موندن تکلیف چیه؟؟؟

خاموشی امید خاموشی زندگیست.

من جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:14 ق.ظ http://itsmine.blogfa.com

کودکم شمع امید را گرفت تا بقیه را روشن کند، دستش لرزید، شمع افتاد، خاموش شد...

گل مینا جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:36 ب.ظ http://nasserabdollahi.blogsky.com

سلام به الهام عزیزم
می دانم شما مداوم به وبلاگم سر می زنی و ازت ممنونم این و برای اطلاع دیگر دوستان می نویسم.

به روزم با :

اعلام زمان و مکان مراسمهای اولین سالگرد پرواز ناصرعبداللهی در تهران و بندرعباس

www.nasserabdollahi.blogsky.com

[ بدون نام ] جمعه 23 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:37 ب.ظ

اینروزها داشتن امید خودش امید بزرگیست
همینم غنیمته

مجید شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:28 ق.ظ http://chakavak.blogfa.com

اون کامنت بی نشان من بودم
انقدر به امید فکر میکنم که گاهی نا امید میشوم

[ بدون نام ] یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:48 ق.ظ http://www.hafti-hafti.blogsky.com

این کامنت بی نام هم منم.
واقعا واسم سخته که واقعیت رو قبول کنم که تو خود به خود به من سر نمیزنی تا ببینی به روزم یا نه...
یه حالت دیگه هم داره...
وفا خواهی جفاکش باش حافظ/علیرضا
تازه من میدونم که این روزا اصلا آن نشدی که بخوای به من سر بزنی یا نه٬ ولی حالا یه چیزی پروندیم دیگه.
نشون به اون نشون که یه دفعه کامنتهات از ۱۸ تا میپره رو ۵-۲۴
تا...

حسین موذنی یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:27 ق.ظ

سلام
هرچند این مطلب را قبلا خوانده بودم اما نوع پرداخت شما به آن و البته تغییر متن (سلیقه ای) بسیار آن را زیباتر و گیراتر نموده است.امید در هر سنی زیباست چه کودک و چه آن پیرمرد یا پیرزنی که با امید به زنده ماندن بیشتر قرص هایشان را مرتب می خورند.
وبلاگتان بسیار پرمحتوی و زیباست.بازهم اینجا خواهم آمد وخواهم خواند و یاد خواهم گرفت

سحر یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:04 ق.ظ

امید و آرامش هر دو در کنار هک زیبا هستند .باید آرامش باشد تا انسان به عشق فکر کند و ایمانش را قوی سازد.وقتی آرامش نداری امید اصلا وجود ندارد.این عقیده من است

علی یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:14 ب.ظ http://chickensoup.blogsky.com

سلام الهام عزیز
امیدوارم که حالت خوب باشه
خیلی عالی بود متن فوق الاده ای بود واقعا لذت بردم .
من آپ کردم خوشحال میشم یه سر بزنی
موفق باشی

مانا..... دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:00 ق.ظ http://www.rosebaran.com

با نگاه شرجی مردی ماندگار از جنوب.....
در این شبهای بارانی.......
و هق هق شانه هایی خسته بر سر مزاری......
به سوگ یک سال نبودن......
به روزم......الهام عزیزم

علی پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:49 ب.ظ http://www.dar100.blogfa.com

سلام. خوشحالم که بعد از مدتها تو نت اومدم و شما دوست عزیزم مطمئن باش که اولین جایی که من اومدم بلاگ توست. دوست قدیمی ام..

خیلی جالب بود این پستت و من به حافظه ی ناقص خودم رجوع کردم از استادم چیزی بیابم و اگر به دلت ننشست پیشاپیش معذرت خواهی می کنم.


...... اکنون به چشم کوچک تو پر شگفتی ست؛
هر لحظه رنگی تازه دارد
خواند به خویشت
فریاد بی تابی کشی چون شیهه ی اسب
وقتی گریزد نقش دلخواهی ز پیشت
.....
ای لاله ی من!
تو می توانی ساعتی سر مست
با دیدن یک شیشه ی سرخ
یا گوهر سبز
اما من از این رنگها بسیار دیدم
وز این سیه دنیا و هرچیزی که در اوست
از آسمان و ابر و آدمها و سگها
مهری ندیدم، میوه ای شیرین نچیدم
وز سرخ و سبز روزگاران
دیگر نظر بستم،گذشتم،دل بریدم
......
نازم به روحت لاله جان با این عروسک
تو میتوانی هفته ای سرگرم باشی
تا در میان دستهای کوچک خویش
یک روز آن را بشکنی از هم بپاشی
من نیز سرخ و سبز و رنگین
بس سخت و پولادین عروسکها شکستم
اکنون دگر سرگشته و ولگرد و تنها
چون کولئی دیوانه هستم
وز باده ای روزی شود شب
دیوانه مستم
....
اما تو دختر!
امروز دیگر هم بمک پستانکت را
بفریب با آن
کام و زبان و آن لب خندانکت را
و آن دستهای کوچکت را
سوی خدا کن
بنشین و با من خواجه مینا را دعا کن.

بخش شعری از ،اخوان،

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد