روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

آسمان سبز

سالی که گذشت... 

کبوتران ندای پرواز سر دادند 

ندا هم پرواز کرد و نداها. 

اما 

 مرگ پایان کبوتر نیست... 

 

سکوت ندا در نگاه آرزومندش جاودان گشت. 

مادر

 

 

دردانه ی محمد(ص)

روز تولد تو  

یاس من هم جوانه زد. 

دخترم،یاس خوشبوی مادر

دوستت دارم به اندازه ی تمام حس مادرانه ای که در وجودم نهادی. 

 حس لمس کردنت و بوییدنت را با تمام وجودم به انتظار نشسته ام.  

مادرم،نامت را می پرستم،وجودت را می ستایم و خدای را شاکرم که تو را دارم و اکنون که روزت را تبریک میگویم  به خود می بالم که مادر نامیده شدم.