روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

سارا انار ندارد

 یک عمر خوانده بودیم 

دارا انار دارد 

در دست کوچک خود 

سارا انار دارد 

ما مشق می نوشتیم با شور و شادمانی 
غافل از اینکه دارا حتی نداشت نانی 
سارا گلوله ای خورد اما شعار نمی داد 
هنگام مرگ خونش بوی بهار می داد 
در دست هایش امروز دارا هیچی ندارد 

با دشمنان سارا او قصد جنگ دارد 
دارا که مشق ما بود در زندان است امروز 
درس شجاعت او سرمشق ماست امروز  

*** 

با اجازه از افشین علاء که سروده اش نوستالژی کودکی هامان شد وبیاد* نداها و سهراب ها* اندکی تغییرش دادم.

مبعث

بخوان بنام خدایت که همه چیز را آفرید...  

سبزی گنبد زمردینت،روایت تازگی بندگی ست.   

تو برگزیده ای.دستم بگیر...

یاد سبز

  

سلام 

حال همه ی ما خوب نیست! باور کن.

سالی بی تو گذشت.  

سالی که سبز نبود اما 

در آرزوی دیدن افق سرزمینی سبز! روزهابمان را سر می کنیم... 

***

دلم می خواست واژه هایم فریاد دلتنگیم را به تو  می رساند.  

جای تو خالیست-خاطراتت سبز 

 *برای خسرو شکیبایی عزیزم

هویت

 به خانه ام اگر آمدی 

 برایم مداد بیاور،مداد سیاه  

می خواهم روی چهره ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم. 

یک ضربدرهم روی قلبم،تا به هوس هم نیفتم.  

یک مداد پاک کن برای محو لبها.نمی خواهم کسی به هوای سرخی شان، سیاهم کند 

یک بیلچه تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم و شخم بزنم وجودم را.بدون اینها راحت تر به بهشت می روم گویا

یک تیغ تاموهایم را از ته بتراشم سرم هوایی بخورد و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم.  

نخ و سوزن برای زبانم,می خواهم بدوزمش به سق.اینگونه فریادم بی صداتر است.  

قیچی یادت نرود می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم. 

 پودر رختشویی برای شستشوی مغزی!مغزم را که شستم پهن کنم روی بند تا آرمان هایم را بادبا خودببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.  

یک کپی هم می خواهم از هویتم,برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشا د، فحش و تحقیر تقدیمم می کنند.  

تو را به خدا اگر جایی دیدی حقی می فروختندبرایم بخر تا در غذا بریزم!ترجیح می دهم خودم قبل ازدیگران حقم را  بخورم. 

و سر انجام یک پلاکارد تا به شکل گردنبند بیاویزم به گردنم و رویش با حروف درشت بنویسم: 

من یک انسانم  

من هنوز یک انسانم  

من هر روز یک انسانم... 

***  

پ.ن 

پی نوشت های اینروزها چقدر سیاه است: 

تسلیت برای خانواده های مسافران پرواز مرگ

صدای اینروزها

ساعت ۱۰ شب که میشه هنوز از پشت پرده ی پنجره ای خاموش! صدایی بلندمیشه 

گاهی صدای یک زن به تنهایی.گاهی صدای چند نفر باهم.گاهی صدای یک کودک ازسرسرگرمی... 

-در خیابان های شهر،صدای بنیامین ازچهاردیواری های آهنی بی سقف!که ثروت صاحبانشان را فریاد می کشند. 

-در پارک ها،صدای کف زدن های پی در پی پدر و مادر بخاطر پایین آمدن کودکشان ازتاب و سرسره!

و گوشه ای دیگر: 

در همسایگی مجتمع تفریحی دشت بهشت-دیوارهای بلندی که بلندترین صدایش بیدارباش صبحگاهی ست و چوبه ای با یک صندلی برای نفر بعد. 

... 

این فردای سکوتی ست که با آن چند روزی تیتر اول خبرها بودیم...   

بهت

  

نوستالژی های وامانده در بهت من  

مایکل جکسون! 

۲۰۰۹-۱۹۵۸    

            

                                Bye Michael     

...

والا آقا دروغ چرا؟تا قبر آااا

 پرونده ی انتخابات دهم را شورای نگهبان مختومه اعلام کرد... 

  بقول مش قاسم:  

×اگر غیر از این بود ما تعجب می کردیم×