روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

رد پایی بر...

 

روزها گذشت وگنجشک با خدا هیچ نگفت.

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتندوخدا هر بار به فرشتگان اینگونه می گفت:

می آید.. من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنودو یگانه قلبی که دردهایش را در خود نگه میدارد.

سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند. گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام.

تو همان را هم از من گرفتی!

 این طوفان بیموقع چه بود؟چه می خواستی از لانه محقرم؟کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغض راه بر کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداز شد.

فرشتگان همه سر به زیر انداختند خدا گفت:

ماری در لانه ات بود خواب بودی باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند و آنگاه تو از کمین مار پر گشودی...

گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که بواسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

ناگاه چیزی درونش فرو ریخت.

های های گریه اش ملکوت خدا را پر کرد...

***

پ.ن:

0

خوشحالم که باز صفحه ای باز شد تا نظر شما در آن منعکس گردد...

همواره دوستدار خواندن نظراتتان هستم...

یاسمین ( حرفهای یه ذختر غمگین دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ب.ظ http://rue.blogsky.com

منم توی موقعیتی مشابه گنجشک هستم خدا کمک کن...

یاسمین جان...

همه ی ما آن گنجشک هستیم که شرمنده ی لطف خداوند میشویم...
مطمئنم که خداوند با تو و همراهت خواهد بود...

فقط به خدا توکل کن.

حریردریا دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:02 ب.ظ

بارها و بارها شاهد حضورش بودم ...
شاید صدای پاهایش را نشنیدم که همراهم بود
آخه دستش بالای سرم سایبان بود ...

هومن رهبری سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:42 ق.ظ http://marketkey.blogfa.com

زمان های زیادی در موقعیت آن پرنده قرار گرفتم که حتی تو «نگارنده متن» با تمام نزدیکی نمی توانی باور کنی . و هر بار که بیرون آمدم لطفش را بیشتر حس کردم. حرف به حرف متنت را با ذره ذره وجودم حس کردم. باورکن!!

sepideh سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ق.ظ http://deltange-naseria.blogsky.com

سلام الهام جان، خسته نباشی ...

دلتنگ ناصر آپدیت شد با :

بغض نشکسته ......

www.deltange-naseria.blogsky.com

موفق باشی گلم .....

احمدپور سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:37 ب.ظ http://p-kh.blogfa.com

نه هوایی

نه حبابی نه خدایی

نه انسان، نه مخلوق... در پژواک بخوان

شازده خانوم سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:54 ب.ظ http://shadzekhanoom.blogsky.com

تا خداوند شبان من است از هیچ چیز نخواهم ترسید.

من سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:17 ب.ظ http://itsmine.blogfa.com

خیلی قشنگ بود...
این اتفاقی که هر روز داره برامون می افته،‌ اما حیف که خیلی وقتا یادمون می ره شاید یه جایی ماری بوده...

مرد یخی سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:34 ب.ظ http://nightlight.blogsky.com

آه،عدالت خداوندی؛ چه واژگان گنگی؟بر کدامین دیوار سرنوشت شومم بیاویزمشان؟کدامین طلسم روزگار غدار را خواهند شکست این واژگان پوچ؟کدامین روزنه ی امید را خواهند گشود؟
عدالت خداوندی؟کدامین کور سو را عدالت خداوند می خوانی؟

کمی اندیشه کن.به آنجا .به دور دست ها بنگر که کودکی در آغوش مادر می میرد به جرم زندگی. و تو نامش را می گذاری عدالت خدواندی ؟ا
اما تو رها کن این منفی بافی های ذهن پوچ مرا.بگذار آسوده به خوابی.به یاد همان عدالت خداوندی
و به همان عدالت عظمی قسمت می دهم که از یادش نبری.باور کن هستی اش را بی هیچ برهانی.چرا که جز این.روزگاری چون امروز من انتظارت را خواهد کشید.
ممنون که اومدی
خوشحال شدم
خیلی ...
فعلا

امضا:مرد یخی

علی سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:21 ب.ظ http://chickensoup.blogsky.com

سلام الهام عزیز
متنت عالی بود
خود من هم بغضم گرفت چون یه جور با گنجشک همدرد هستم
بی نظیر بود

موفق باشی

الهام سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:36 ب.ظ http://piadehdarbaran.blogfa.com

سلام الهام جان
وقتی این پستت رو خوندم یاد این جمله اوفتادم که می گه
اگه خدا شما را به لبه پرتگاه هدایت کرد کاملا به او اعتماد کنید چرا که یا به شما پرواز کردن را خواهد آموخت ویا شما را در آغوش خود جای خواهد داد
هرگز غمت مبادو خدا باتو یار باد:الهام

الهام سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ب.ظ http://piadehdarbaran.blogfa.com

راستی الهام جان اگه تونستی و دوست داشتی یه سر به این وبلاگ بزن
برا خودم نیست اما تصمیم دارم گه گاه یه چیزایی توش بنویسم
injafardast.blogfa.com

مهران چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:38 ق.ظ http://bnd.blogfa.com

مرسی مرسی با حال بود

شاعران مرده(مسعود) چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:30 ب.ظ

دیروز شیطان را دیدم.

هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد.

میخواستم بدونم تو چه چیزی خریدی ودر ازایش چه چیزی دادی ؟

دوست خوب
متن را با دقت بخوان..حتما پاسخت را خواهی یافت...

هادی چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.arosakeshab.blogfa.com

ما همه در خدایی خدا خیره ایم ... شاید باشیم !!!

رضا پیکرنگار(گل یاس) چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:42 ب.ظ http://negarnews.blogfa.com

سلام.ممنون که به من سر زدی.متن زیبایی است . بخصوص در انتهای آن (خدا گفت: بنده ی من: در هنگام شادی ها با تو همراهم و بر شادی هایت میافزایم ..
اما در دوره های سختی تو را به آغوش میگیرم تا گزندی به تو نرسد).
همیشه در زندگی شاد و سبز باشی.

مهران پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:26 ق.ظ http://www.bnd.blogfa.com

وبلاگ بندر عباس آپدیت شد ~~~>4 تا عکس جالب از روستای سیخوران ( 90 کیلومتری بندرعباس )

Shadmehr Lover پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:53 ق.ظ http://doostdar88.persianblog.ir

سلام...می تونم بگم درس عبرتیه واسه بقیه ولی خب چه فایده افسوس که عبرت گیران چه اندک اند و عبرت گویان چه زیاد!!

احسان جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:17 ب.ظ http://www.nightsmile.persianblog.ir

باز هم جالب بود.

رضا جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:00 ب.ظ http://xbilex.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری مثل وبلاگ خودم
اگر با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن.

سارا شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:56 ق.ظ http://www.sarahkhanoom.blogfa.com

یعنی تو لونه من هم مار بود
به حر حال حالا ماره صاحب خونم شده
و من ......

مریم شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:41 ق.ظ http://www.homarazy.persianblog.ir

سلام وبلاگ زیبای شما را دیدم
سال‌ها پیش از این
زیر یک سنگ
در گوشه‌ای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم
همین.
****
یک کمی خاک
که دعایش
دیدن آخرین پله آسمان بود
آرزویش همیشه
پر زدن تا ته کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه‌ای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
****
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم!

موفق باشید

روهولا شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ب.ظ http://qessehkhani.blogfa.ir

قبلها برنامه ای بود به اسم نیمرخ و انجا کلیپی نشان میدادند با اسم گنجشک وماه /نوشته تان گرته برداری ازین نوشته بود.
به چیزهایی که اعتقاد دارید چهگونه خرده بگیرم؟
قسم حضرت عباس یا دم خروس؟
من نمیدونم این خدایی که شما ازش دم میزنین چرا انقدر طرفدارپولدارا و قدرتمندانه ! وتنها چیزی که به بیچاره ها وفقرا تجویز میکنه صبروتحمله !
جالبه نه!
خداوند شماهم با این خداپولا معامله میکنه!
خون مردم میده اونا صبحانه ها مربای خون بخورن و پول به حساب خدا بریزند و قطعه ای از بهشت بخرن!بهشت پراز حوری وغلمان؟
چرا هیچوقت توی بهشت کتاب پیدا نمیشه و خداوند اجازه اگاه شدن رو نمیده!
شاید برادر مارکس راست میگوید:
دین افیون انسانهاست.
صدای نیچه را نمیشنوید که برفراز کوهی از کشتگان برامده ومردن خداوند را مژده میدهد؟

ناصریا شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:42 ب.ظ http://nasserabdollahi.blogsky.com

سلام الهام جان

ناصریا به روز است با:

یک سال پیش در چنین روزهایی...

www.nasserabdollahi.blogsky.com

منتظر قدمهای سبز شما هستیم.

علیرضا یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:19 ب.ظ



دیشب رویایی داشتم،خواب دیدم بر روی شن ها راه می روم...

همراه با خود خداوند.
و بر روی پرده شب تمام روزهای زندگی ام را مانند فیلمی می دیدم.
همانطور که به گذشته ام نگاه می کردم،روز به روز از زندگی را،
دو ردپا روی پرده ظاهر شد،یکی مال من و دیگری از آن خداوند....راه ادامه یافت و تمامی روزهای زندگی تمام شد...
آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم.
در بعضی جاها فقط یک ردپا وجود داشت...اتفاقا آن محل ها، مطابق با سخت ترین روزهای زندگی ام بود،
روزهایی با بزرگترین رنجها، ترسها و دردها...

آنگاه پرسیدم:
خداوندا...
تو به من گفتی که در تمام روزهای زندگیم با من خواهی بود،
و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم،پس چرا در آن لحظات دردآور مرا تنها گذاشتی؟
و خداوند پاسخ داد:
فرزندم! من تو را دوست دارم و به تو گفته ام که در تمام راه سفر، با تو خواهم بود.
من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،
حتی برای یک لحظه،
هنگامی هم که در آن روزهای سخت، یک ردپا روی شن ها دیدی،من بودم که تو را به دوش کشیده بودم...

برگرفته از فرهنگ عامیانه برزیلی

سما یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ب.ظ http://www.sama20.persianblog.ir

دوست خوبم سلام
خوشحالم که ردپای حضورت رو در وبلاگم دیدم..
ماجرای این پرنده همیشه برام مثل یه تلنگر میمونه٬به راه خدا همیشه اعتماد کنم.
در پناه ایزدمنان همیشه شاد باشی و سلامت.

آخرین برگ سفرنامه باران..... دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:12 ق.ظ http://www.Rosebaran.com

الهام عزیزم و باز با یک بغل از سیل تبریکات آمدم......
و تو باز با دل نوشته هایت شوری ساختی در خانه دلم.......
عزیزدلم ......این روزها ...این فرشتگان....گنجشک....و خدا ...... چه تلفیق زیبایی....ژر از یه حس بکر برای آفرینشی دوباره.....

یکی از دوستانتان دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:38 ق.ظ http://simusic.blogsky.com

به سلام و خسته نباشید به شما

۶ آهنگ از دوست خوبمون هومن در وبلاگی که بدین منظور ساخته شده آماده برای دانلود می باشد.

اگز تمایل دارید به این وبلاگ رفته کارها را دانلود کرده و نظر خود را بگویید.

یا در قسمت کامنتهای وبلاگ و یا از طریق ایمیل .
هر طور خودتون راحتترین .

ممنون و خدانگهدار

اسد دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ب.ظ http://ninameh.blogfa.com

سلام : راستی اگر خدا را نداشتیم چه می خواستیم بکنیم و تا چه اندازه می توانستیم رو پا های خودمون باشیم خدا اگر نداند و چه می کند پس ما می دانیم او چه می خواهد نه ما برای همین هم تا می توانیم با خدا گرم و صمیمی میشوم تا شاید بادی بیاید و طوفان گردد و این همه نا مردمی ها را از روی زمین بر کند و مصالحان را بر حکومت الله گمارد تازه ببین چه میشود نوشته ات بینهایت زیبا بود لذت بردم از نوشته ات ومن هم بروزم بیا و یادی هم از ما بکن
جاری همانند کارون

قاصدک سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:11 ق.ظ http://sokoot-del.blogfa.com/

و چنین گفت ابر مرد کارنامه (تاریخ) ایران:

فرمان دادم تا کالبدم را بدون گاهوک (تابوت) و مومیایی به خاک بسپارند، تا پاره های تنم خاک ایران را درست کند.

وبلاگ جالبی دارید.
و خدا از رگ گردن به ما نزدیکترست

گل مینا سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ق.ظ http://nasserabdollahi.blogsky.com

ناصریا به روز است با یک خبر تلخ:

قیصر امین پور هم رفت...

شاعر یکی از ماندگارترین آثار ناصریا...


سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود ما دیده ایم اگر خون دل بود ما خورده ایم

اگر دل دلیل است آورده ایم اگر داغ شرط است ما برده ایم


و باز هم مرگ یکی از بزرگ اندیشان این دیار را به سوگ نشستیم به همین سادگی...

قصه ی تلخ زندگیست
این ساده آمدن و رفتنها....

قلم.... سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:08 ب.ظ http://sarneveshtman.blogfa.com

سلام...
نوشته بسیار زیبایی بود....در غمها و مصیبتها باز چشمهای بینا میتواند سایه های مهر خداوند را ببیند.....
موفق باشید.........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد