روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

حرفهایی برای دل خودم(۲)

یاد گرفتم که......
 1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
2. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند .
3. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود
4. تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم ... !!!

حرفهایی برای دل خودم

تصمیم بگیریم استاد تغییر یاشیم نه قربانی تقدیر!

در بازی زندگی اگر عوض نشویم تعویضمان می کنند...

***

آدمـهـا رو به انــدازه لــیاقــتشون دوست بدار و به انــدازه ظــرفــیتشون ابراز کــن

***

ببخش نه برای اینکه لایق بخشبدن هستند! برای اینکه تو لایق آرامشی...

***

آدلیا

نه ماه در وجودم عزیزترین هدیه ی خدا را حس می کردم . 

انتظاری شیرین برای لمس کردن حقیقت یک عشق.مادرشدن.

چه غریب بود حس تعبیر شدن رویای بوییدن شیرین ترین عطر زندگی. 

۸ صبح دوشنبه

۲۶ مهرماه ۱۳۸۹ دلنوازترین آهنگ زندگی در عمق وجودم نواخته شد وقتی برای اولین بار صدای  گریه ی تو را شنیدم وبرای در آغوش کشیدنت لحظه ها را می دویدم... 

دردانه ی مامان تو آمدی و به زندگی مان رنگ دیگری بخشیدی.   

یک سالگی ات مبارک. 

شب عاشقان بی دل...(شب قدر)

  معبو د من 
امشب برای دل خود، شمعی افروخته ام تا وسعت دلم را ببینی.
امشب دستهایم به سوی آسمان دلت بالا برده ام.
امشب اگر اشکی بریزم، برای خودم میریزم
امشب اگر دلی را بخواهم، در جستجوی دل خویشم.
امشب برایت پر میکشم. پرهایم را میبینی.
تو فقط نگاهی بر من بیانداز.
من جز عشقت گناهی ندارم! ای اسطوره ی عشق ببخش بر من گناهانم را.
بگذار سبک باشم تا بالاتر آیم. تو دستم را گرفته ای. عمری ست گرفته ای. رهایم نکن.
 کو به غیر از آغوشت پناهی؟
بگذار شمعی از وجودم در آغوشت بیفروزم
بگذار جهان هر کسی اندر دل اوست را برایت روشن کنم.
تو لمس کن احساس مرا در تمام این انعکاس.
تو در منی. من در تو.
بنازم به این رویارویی.
اشکهایم برای تو.برای من.
نیازمندیم برای تو.
عشق من، جان من را جلا ده
امشب امشب است. معبودا روشنی بخش دلها تویی 
معبودا روشنی بخش دلها تویی!
تو فقط اجابت کن فریاد مرا امشب.

چله نشین

پدرم وقتی رفت آسمان آبی بود...  

پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها-پشت دو برف 

پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی.          

پدرم پشت زمان ها رفته است... 

 

چهل روز گذشت!چهل روز است که عروج کرده ای و با آسمانیان هم نفس گشته ای. 

چهل روز است که نگاهمان به آسمان است و با چشمان خود شاهد تولد ستاره ای پرفروغ بوده ایم. 

ستاره ای از سلاله ی سادات. 

پیر غلامی که در هر محرم؛محرم میگشت. 

عزیز دلم-تو را به کدامین سنگ محک قیاس کنم که ناب بودنت را کتمان کند؟ 

ناباورانه باور کردیم بیستم آذر یکهزارو سیصدو هشتادو نه-آن شنبه ی خاکستری را که رو سیاه از آمدن شنبه های پی در پی بی تو -اما روسپید از عروج باشکوه و پرواز روح سبز تو بود  

و ما همگان دیدیم که چه سبکبال بر روی دست دوستدارانت به وصال معشوق رسیدی! 

در آستانه ی هفتادمین بهار عمرت-خزانت را تجربه کردیم.اما 

یاد تو پدر.فخر تک تک لحظه های زندگی مان خواهد بود...

لای لای بابا لای لای...

همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام

کاش میشد بودی میدیدی بی تو بابا خیلی تنهام                    

اونروزو یادم نمیره وقتی جون دادی تو دستام

کاش میشد منو میبردی آخه بابا خیلی تنهام

بیا بابا  تو  به  خوابم

تا منم آروم بخوابم

لالایی میگم بابایی

تا توهم  آروم  بخوابی

سرخاک تو هنوزم گلای مریم میارم

ولی نیستی تو کنارم شونه هاتو کم میارم

بعد رفتن تو هر شب چشامو رو هم میزارم

دوست دارم بیای بخوابم حس کنم هنوز بیدارم

بیا بابا  تو  به  خوابم

تا منم آروم بخوابم

لالایی میگم بابایی

تا توهم  آروم  بخوابی 

                                                             

                                                              

یک ماه گذشت بابایی که ندیدمت...

دلم برات تنگ شده جونم

پدر

 

پدرم وقتی رفت... آسمان آبی بود. 

شنبه- بیستم آذرماه هزارو سی صدو هشتادو نه  

عکس:حسن بردال 

 

شب غریبان

فرشته از تو آسمون                         برای ماتمش میاد 

شاه غدیر

***تاج گذاری امیر مومنان مبارک***

دختر پاییز

پاییز زیبا همواره بهترینها را برایم ارمغان داشته 

 

 واکنون 

برای آمدنت لحظه شماری می کنم *دختر پاییز*  

  

پ.ن: 

وقتی که پاییز۸۹ بیست و شش روزه شد زیباترین روز زندگی من و پدرت رنگی تر از همیشه رقم خورد.

چرا که تو آمدی...

ماه خدا

مهمانی خدا آغاز شد.  

 

از خدایم می خواهم به من توفیق دهد تا شعله ی سبز عبادت را پاس بدارم... 

پ.ن: 

تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را 

                                                      میان ربنای سبز دستانت دعایم کن 

بعد نوشت:  

رمضان دیگر ربــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنا ندارد... 

سال گذشته خوشحال بودیم که صدای استاد شجریان را در فضای نوستالژیک ربنا شنیدیم. 

امسال هم منتظر بودیم که با شنیدنش بدونیم که مارمضون اومده و بچه ها خوراکی های قایم کردشونو میارن پای سفره ی افطارو خیلی خاطرات دیگه.

اما اینروزا خاطرات دیگه فقط خاطره شدن .  

خداحافظ ربنا

لولو

  

خوب بابا ضرب المثل فارسیه 

از قدیم گفتن اون ممه رو لولو برد... 

انتظار

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ریخت .
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب، سیب آوردم. سیب سرخ خورشید
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید،دل ها را با عشق،سایه ها را با آب،شاخه ها را با باد 

و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد 

دوست خواهم داشت 
***

*نیمه شعبان مبارک* 

پ.ن: 

می گویند وقتی همه جا از ظلم،دروغ و فساد پر میشود منجی ظهور خواهد کرد. 

خدا انگار خوابیده!!!


آسمان سبز

سالی که گذشت... 

کبوتران ندای پرواز سر دادند 

ندا هم پرواز کرد و نداها. 

اما 

 مرگ پایان کبوتر نیست... 

 

سکوت ندا در نگاه آرزومندش جاودان گشت. 

مادر

 

 

دردانه ی محمد(ص)

روز تولد تو  

یاس من هم جوانه زد. 

دخترم،یاس خوشبوی مادر

دوستت دارم به اندازه ی تمام حس مادرانه ای که در وجودم نهادی. 

 حس لمس کردنت و بوییدنت را با تمام وجودم به انتظار نشسته ام.  

مادرم،نامت را می پرستم،وجودت را می ستایم و خدای را شاکرم که تو را دارم و اکنون که روزت را تبریک میگویم  به خود می بالم که مادر نامیده شدم.