روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

نسل سوخته(۲)

Free Image Hosting at allyoucanupload.com

 

 روزها میگذرد...

بلند میشوم.بلندو بلندتر. 

اکنون دیگر نه از کویر خبری هست نه از باد صحرا!

اطرافم را خانه های کوچکو بزرگ فرا گرفته اند. 

در همسایگیم چندین درخت. 

زیر شاخه هایم نیمکتی سرد به انتظار نشسته است. 

با همسایگان اخت شده ام. 

برای هم دست تکان میدهیم. 

کلاغ ها! که بر شاخه هامان لانه ساخته اند ما را از حال هم با خبر میکنند.نمی دانم این همه هیاهو که به پا میکنند برای چیست؟

اکنون دیگر بلندترین درختم...

باز هم از کنارم بسادگی می گذرند. 

بی هیچ توجه. انگار نه انگار که هستم !نفس میکشم! در چند قدمیشان. 

زیر سایه ام مینشینند -درد دل میکنند اما به من وقعی نمی گذارند.

میشنوم -میبینم! اما چون بنا به جبر! توان حرف زدن ندارم نادیده ام میگیرند.

ادامه دارد...

 

 

نظرات 22 + ارسال نظر
مریم شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:31 ق.ظ http://maryam-amir.blogsky.com

مرسی حریر دریا
از اینکه به وبلاگم سرزدی ممنون
وبلاگت پر از محتواست

دوست شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:34 ق.ظ

قالبتون قشنگتر شده.
بهتون تبریک میگم.

ممنون.

سکوت شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ق.ظ http://www.hameloon.com

لطف جستجوی آب، کمتر از لطف نوشیدن آن نیست"
روزگارم اکنون بیشتر به جستجوی آب میگذرد تا نوشیدن...
نمی دانم به نوشیدن خواهم رسید یا ...

علی شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:44 ب.ظ http://chickensoup.blogsky.com

سلام
جالب بود ممنونم که به من سر زدی
قالب وبلاگت فکر کنم عوض شده باشه درسته؟

گندم شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:07 ب.ظ http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/

متن قشنگی بود عزیزم . موفق باشی

احمد یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:29 ق.ظ http://www.naseria4u.blogfa.com

سلام وبلاگت حرفای شنیدنی زیادی داره ولی من هنوز کامل نخوندم اما گفتم اول نظر بذارم بعد بخونم (یه چیزایشو خوندما)
امیدوارم همیشه موفق و موید باشید

گل مینا یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:43 ق.ظ http://nasserabdollahi.blogsky.com

و ما همواره هستیم و می گوییم بی آنکه شنیده شویم و

یا حتی بشنویم!

سکوت

وبلاگ اختصاصی ناصریا یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:44 ق.ظ http://nasserabdollahi.blogsky.com

ناصریا آپدیت شد با:

داستان یک مرد...

این داستان برداشتی آزاد از واقعیت زندگی شخصی یک هنرمند بزرگ بوده گه به دلیل جلوگیری از مشکلات یا اعتراضهای احتمالی از نوشتن نام این هنرمند و شخصیتهای دیگر داستان امتناع کردم.

حریر دریا یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 05:20 ق.ظ http://sofalin.blogsky.com/

من به دنیا آمدم بی آنکه من باشم(فروغ) و بعد به صلیب صدا مصلوبم کردند...
این نوشته برای نسل منو ماست...
می خواهیم بگوییم ...نمیشنوند...نمیدانم شاید صدایمان در نمی آید...شاید فکر میکنیم که میگوییم...وشاید اصلا حرفی برای گفتن نداریم...
نمیدانم

پرند نیلگون یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.parnian7.persianblog.ir

سلام
ما پرشنی ها برگشتیم ! می دونی حتما که دامنه مون به جای دات کام شده دات آی آر ! لطفا آدرسمو اصلاح کن ، ممنون .
وای خدا ! بقیه شو کی آپ می کنی ؟ خیلی خوشم اومد ! منم یه شب با صحبت های مرحوم ملاقلی پور یه داستان نوشتم که درخت بودم !
منتظرم بقیه شو بخونم .
شاد و پیروز باشی

سلام...
خوش برگشتی...

علی یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ب.ظ http://chickensoup.blogsky.com

من دوست داشتم که آزاد ازاد آزاد بودم
اولین کاری که می کردم این بود که
برمیگشتم به همون خاکی که بودم روز اول
عاشق این بازگشتم
تا یه سفالگری مثل تو از من یه کوزه ای یا یه مجسمه می ساخت
تا دورنگی و ......
حس نمی کردم

...
کاش سفالگر بودم.

پترات / حرف مفت یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:57 ب.ظ http://paterat.blogsky.com/

متن زیبایی بود پیروز باشی ٪

ممنون.

مرد یخی یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:57 ب.ظ http://nightlight.blogsky.com


... نادیده ام می گیرند.
و اینگونه بود که من محکوم به سکوت شدم.من محکوم شدم به سکوت و هیچ کس نفهمید که با هر تازیانه ی باد،طعم گس اندوه چطور در وجودم می خلید.کسی ندید که کوران و بوران چطور غبار حسرت و گرد ماتم را بر میوه های نورسم بر جای گذاشت.هیچ کس!اما شاخه های من همچنان در میان تلاطم باد های پاییزی برافراشته بودند تا شاید سهم بیشتری از آفتاب این الهه ی خاوری برند.افسوس.
------------
جالبه.تو نت تو اولین کسی هستی که می بینم داریوش شاهین رو می شناسه به همون اندازه که محمد علی صالحی رو(می دونی،من طبیعت کنجکاوی دارم;) ) نمی دونم شاید از اینکه متنت رو این طور ادامه دادم ناراحت شده باشی اما این فریاد خفته تنها وجه اشتراک خیلی از بلاگر هاست.
به هر حال ....
دلت شاد.
امضا:مرد یخی

سلام ...
جالبه که طبیعت کنجکاوی داری...(چون منهم چه خوب چه بد اینگونه ام )
و اما درباره ی ادامه متن:
چرا باید ناراحت شوم؟ اتفاقا ادامه ای که شما نوشتید هم بسیار زیباست .ا
منتظر ادامه داستان باشید.ضمنا متنی که شما نوشتید اثر داریوش شاهین است؟

مجتبی برخورداری دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:50 ق.ظ http://www.bia2ravan.blogfa.com

نمی دونم شاید تو هم از یزدی که اسم وبلاگتو گذاشتی سفال
اخه من از یزدم شهر سفال و بادگیر
دیوارای کاهگلی که دیگه اثری ازشون نمونده
وبلاگتو دیدم قشنگه
اگه مایل به مسائل روانشناسی هستی به منم سری بزن
شاد باشی

اهل ایرانم ولی یزدی نیستم...
اتفاقا خیلی دوست دارم یزدو ببینم.امیدوارم روزی سفر کنم به دنیای بادگیرو سفال...
اسم وبلاگ رو به دلیل سرشتم سفالین گذاشتم .

الهام دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:53 ب.ظ http://piadehdarbaran.blogfa.com


سلام گلم
خوبی نازنین؟
چرا از خوبیهای زندگی نمی نویسی تا وقتی این همه
قشنگی تو دنیا هست چرا نباید ازشون گفت و لذت برد
روزمرگیهای زندگی را به حال خودش رها کن
از بودنها لذت ببر آنان که از کنارت به سادگی می گذرن برا اینه که
در خودشون توانایی همصحبتی با تو رو نمی بینن
چرا که تو بلندترین درختی و تنومندترینی
وممنون از اینکه پیشم اومدی
گه گاه بیا بهم سر بزن خوشحال می شم که یه دوست خوب دیگه
پیدا کنم
همیشه شاد باش و عاشق:الهام

حریر دریا سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ق.ظ

سلام الهام جان...
روزمرگیهای زندگی حقیقتیست که هر روز با آن سرو کار داریم.نوشته ی نسل سوخته نقدیست خاموش بر اجتماع امروز.ما سروهای سر به فلک کشیده ای داریم که از ریشه خشکشان کردندو درخت من نمونه کوچکی از آنهاست...
نمی توانم به راحتی بگذرم از روزمرگیهایی که به روز مرگ برادران و خواهرانم تبدیل شده است...باز هم ممنونم که آمدی و باز هم بیا و باز هم نظر بده...
نسل سوخته ی 3 در انتظار روایت است....

سامان سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:11 ب.ظ http://eshgegomgashte.blogfa.com

سلام عزیزم
بهت تبریک میگم واقعا وبلاگ با حالی داری اگه خواستی به وبلاگ منم یه سری بزن خوشحال میشم راستی عزیزم من تازه کارم وبلاگ نویسی رو از ۲۶ تیر شروع کردم اگه مایل باشی یه چیزهایی بهم یاد بده
در ضمن من لینکت کردم شرمنده از اینکه ازا اجازه نگرفتم

آریا سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ب.ظ http://aria5875.blogfa.com

سلام دوست من
از معدود وبلاگ هایی است که واقعن از آشنایی با آن خوشحالم! من شما را لینک می کنم. در مورد داستان هم هر زمان خواستید داستانتان را برایم میل کنید تا در وبلاگ قرار گیرد و از طریق دوستان نقد شود.
ممنون.

اسی خوناشام چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ق.ظ http://www.esivami.blogfa.com

ایول دمت
لینم کنی خوشحال میشم
منتظرتم

سامان چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:45 ق.ظ http://eshgegomgashte.blogfa.com

سلام دوباره عزیزم من کردم حالا منتظر لینک کردن شما هستم

سعید یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ب.ظ http://www.khatesevom.blogfa.com

سلام
قشنگ بود
مرسی...
آپم

علی(درصد بلاگ) دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:11 ق.ظ http://dar100.blogfa.com

سلام الهام جان.
ممنونم بابت اومدنت به درصد بلاگ و نظری که هرچند تعارف بود به من، ولی من قبول می کنم.
می دونی همیشه دوست داشتم مخاطبم میاد و می خواد نظر بزاره بره چند تا پست منو بخونه و یه شمایی از حال و هوام پیدا کنه . بعد نظر بزاره (کاری که خودم بعد از 6-7 سال وب نویسی می کنم.سخته می دونم) ولی سر من کلا درد می کنه!برای اینکه با یکی که می بینم چیزی می دونه و رو اون اعتقادات می نویسه بحث کنم برای همین کسایی که ارزش اینکارو از نظر من دارن من باهاشون درباره نوشته هاشون حرف می زنم و نقدشون می کنم.و بعضا دلگیرم می شن ازم ولی بعدن که قهر کردن می بینم دارن همون چیزی که می گفتم عمل می کنن!
خوشحالم از این که وبتو شناختم.نمی دونم تو چه جوری درصد بلاگ رو پیدا کردی ولی من ازین تصادف خوشحالم.
خوب چه مقدمه طولانی شد!
--
من نسل سوخته ها رو خوندم. می دونی اشکال کار کجاست؟ تو نه نا امید می نویسی و نه مایوس کننده. تو برداشت غلطی از رئال موجود بر جامعه و جوان امروزی و اول شخص نوشتت (همون خار کویری) داری.یا حداقل تو عنوان داستان هیچ چیز رئالی من نمی بینم.مشکل از اینجاست که اول شخص داستانت خودشو خوب نشناخته.موقعیت جغرافیایی و زمانی و مکانی اش رو خوب نشناخته.یا داره تو دهه 60 شمسی زندگی می کنه.می دونی این سیاه نوشتن نیست.این اتفاقا قلم شیرینی هست به شرطی که شرایط داستان نویسی رو توش رعایت کنی.
تو رئال می نویسی خودت تو نظرات گفتی نه رئالیسم جادویی که زمان و مکان نداشته باشه و دنیای خیالی و در عین حال ملموس رو برات تداعی کنه.این تا اینجا.
قبول نکردی می دونم.
خوب تو می گی نسل امروز واقعا سوختست... من می گم سوخته نیست..مثله خودت خیلی داغه.ذهنش داغه.خودش می خواد داغ باشه نه سوخته.
قبول نکردی دوباره می دونم.
حالا می خوام دلیلتو بهم بگی.می خوام چیزی که باعث می شه تو این نقد خاموشو با زبون بی زبونی بنویسی چیه؟ که فکر می کنی واقعا سوختست؟
بعد از این بحث من درمورد تیتر وبلاگتم مخالفم.آدمی سفالی قدیمیست؟ اینم جای بحث داره.
عجب چیزی شد نقد در نقد!! خودت خواسته بودی نقدت کنند و گیر من افتادی با یان زبون سرخ!
موفق باشید.علی (درصد بلاگ)

-آدمی سفالیست قدیمی:عاقبت بودنم شد...آدمی را دمیدند و باران نمی داند اینرا آدمی سفالی قدیمیست.
برمیگرده به زاده شدنمان و اینکه آدم را در کوره ی بزرگ دمیدند و حال هرچه باران ببارد در تغییر گونه ی آدم اثری ندارد.آدم سفالیست که مدتهاست شکل گرفته و ساخته شده است.
از نظرت بسیار ممنونم فقط نمی دونم چرا این اشکال بود که اگر نومید کننده هست خیلی هم مایوس کننده نیست خوب این که خوبه... و اما جریان دهه ی 60!!
اینو واقعا متوجه نشدم.اول شخص داستانم درختی جوان و سر به فلک کشیده است و خار پیر تنها خاطره ای از نسل قبل.
و خار رو کندندو دانه ی قصه رو ندیدند و اونجا به شهر تبدیل شد و دانه درختی شد و در پارکی ماوا گرفت و ادامه ی داستان...
امیدوارم توضیحاتم کامل باشد و اگر نه باز هم خواهم گفت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد