روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

نسل سوخته (پایان)

 

ادامه:

زندگی برایم عادت شده است.

عادت به آمدن.عادت به رفتن. 

اینرا در چشمان عابرین هر روزم میتوان دید. 

انگار همگان دچار روزمرگی شده اند.

تماشای طلوع خورشید در خاور و غروبش در باختر چشمانم را به آسمان دوخته است. 

حالا سایه ام میعادگاه کرکسان شده است. 

دور هم جمع میشوند تا با گرد سپید - سیاهی را در رگهامان تزریق کنند.

آوای قهقهه هاشان ویرانگرست.

Free Image Hosting at allyoucanupload.com

چشمانم دیگر حوصله ی دیدن ندارند. 

برگهایم با وزش هر نسیمی ریخته و شاخه هایم شکننده شده اند.

باز هم ارابه ی غران.

انگار نوبتم شده است. 

چه زود دیر شد!

آماده ی رفتن میشوم.

باز هم ندید مرا...

فردای دیگر در راهست.  

تازیانه ی طوفان را بر تنه ی زود خشکیده ام حس میکنم.

خود را به وزش سهمگینش میسپارم. 

بتندی میوزد.  

شاخه هایم میشکنند .

توان ایستادنم نیست...

خم میشوم.

                                                           

 زندگی و روزمرگیهایش ادامه دارد...

 

نظرات 53 + ارسال نظر
هستی جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:02 ب.ظ http://memories-river.blogsky.com

سلام
قلم جونداری داری
خیلی خوب مینویسی
نظرت در مورد تبادل لینک؟؟؟
موفق باشی
یا حق

سامی دوشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ق.ظ http://toolessag.blogfa.com/

سلام خیلی قشنگ مینویسی ...
اینا همش نوشته های خودته ؟ آره ؟ مواظبه خودت باش دوسته من... کاش توو پیوندات بودم...

علیرضای شب بارانی پنج‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:25 ب.ظ http://rainynight.blogsky.com

سلام دوست من .. خیلی قشنگ مینویسی .. هر آنچه که از دل بر آید بر دل نشیند .. سری به کلبه من بزن .. برای نوشتن به راهنمایی دوستان احتیاج دارم .. نظرتو راجع به نوشته هام بگو لطفا ..
موید باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد