روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

گلی اما عمرت مثل گل...

گلشیفته فراهانی  

 

 یا گلدی فرهی؟!  

  

ماهی شده بود باورش 

تور اگه بندازن سرش 

میشه عروس ماهیا 

شاه ماهی میشه همسرش 

ماهیه باورش نبود 

تور اگه بندازن سرش 

نگاه گرم ماهیگیر 

میشه نگاه آخرش  

***  

 پ.ن  

گاهی فکر میکنم داشتن یک مشاور و راهنمای خوب در زندگی چقدر موثر می تونه باشه ...به هر حال همیشه عاشق سادگیش بودم و چون دوستش دارم براش آرزوی موفقیت دارم.  

اوج بلند بودن

متوسط عمر عقاب 30 سال است و متوسط عمر کلاغ 300 سال...

عقابی در بلندای قله رفیعی لانه داشت.  
عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود اما نمیخواست بمیرد. به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که در پایین قله کلاغی لانه دارد. 4 نسل از خانواده عقابها این کلاغ را دیده بودند اما کلاغ هنوز به نیمه عمر خود نیز نرسیده بود.
عقاب در دلش به کلاغ حسادت کرد، تصمیم گرفت به نزد کلاغ برود و راز عمر طولانی وی را جستجو کند، بنابراین بال گشود و در آسمان به پرواز درامد. 
شکوه و عظمت عقاب بر کسی پوشیده نبود. با پروازش در زمین هیاهویی شد. پرندگان با حسرتی آمیخته با ترس به لای درختان گریختند، خرگوش ها و آهوان سراسیمه به دل جنگل پناه بردند و چوپان در حالی که مسیر حرکت عقاب را می نگریست به سوی گله دوید اما عقاب را اندیشه دیگر در سر بود.
به لانه کلاغ رسید، کلاغ با وحشت و تعجب به وی نگریست. 
چه امری این افتخار را نصیب او کرده بود؟ 
عقاب داستان را برای کلاغ گفت و از او خواست تا راز عمر طولانیش را برای وی فاش کند. کلاغ گفت که این کار را خواهد کرد و به او یاد خواهد داد آنچه خود انجام داده است تا عمر طولانی به دست آورد پس باید عقاب از این پس با او زندگی کند و دمخور او شود و عقاب پذیرفت!
اما زندگی کلاغ کاملا متفاوت با زندگی او بود. 
عقاب که همیشه در اوج آسمان جا داشت و غذایش گوشت تازه و آب چشمه ساران کوهسار بود دید که کلاغ چگونه دزدی میکند، چگونه تحقیر میشود، چگونه از پسمانده غذا میخورد و از آب لجن سیراب میشود...او در یکروز زندگی با کلاغ همه اینها را تجربه کرد !
در همان روز اول عقاب زندگی خود را به یاد آورد و دانست که زندگی و فرمانروایی کوتاه خود در بلندای آسمان را هرگز با زندگی طولانی در  نکبت زمین عوض نخواهد کرد ولو عمرش فقط یکروز باشد... 
 
 
  

آینه ای رنگ تو عکس کسی ست.

منتظر بودیم شروع بشه 

اولین سریال بعد از افطارو میگم.سرگرمی خوبیست و بعضی از آنها برای حافظه ی کوتاه مدت مردم ایران تا اندک زمانی تامل برانگیز. 

بعد از تیتراژ متفاوت و موسیقی زیبایی که* از ملودی اسفندیار منفردزاده برای ساخت وام گرفته و ما را به یاد صدای «فرهاد مهراد» به خاطر فیلم «گوزن ها» می اندازد* جنازه ای وارد صحنه شد با عده ای سیاه پوش و ... 

ای بابا ااااااااااااااا عطاران هم که اینوری شد. اون دیگه چرا؟ 

خلاصه غرغر کنان مشغول خوردن افطاری و دیدن ادامه ی سریال شدم. 

۱۰ دقیقه بعد: 

 ابروانی که ارتفاع تعجبش چندین چین  بر روی پیشانیمان پدید آورده بودو تبسمی بر گوشه ی دهان بازمانده از تعجبی خوشایند اما تلخ که دیگر به خنده تبدیل شده بود! 

عجب! راست میگه ها.واقعا همینطوره...  

***

سریال های دیگر را هم دیدم و نقدی بر آنها ندارم.تنها نوشتن خطی برای دانستن نظر شما عزیزان . 

  • روز حسرت: به سلامتی ظهور معصوم پانزدهم در عصر ما اتفاق افتاد!
  • مثل هیچکس: داداشی! 
  • ماموربدرقه: یادش بخیر.عاطفه ی سریال خانه ی سبز.گرجستانیه سریال شهریار. دودره، ببخشید داونه ی پاورچین. 

 و اما بزنگاه 

در شهر غوغایی بر پاست . 

میگویند پخش سریال بزنگاه باید متوقف شود،بدآموزی دارد! 

اصلا دور از جون جامعه ی ما!!

    

آیینه چو نقش تو بنمود راست

خود شکن٬ آیینه شکستن خطاست

بزنگاه اما، مصداق این بیت پرمعناست.

 

 

*اعتماد و بزنگاه

عشق کور است و عاشق دیوانه!

یه روز همه صفتها دور هم جمع شدند و خواستند با هم بازی کنند 

دیوانگی پیشنهاد داد قایم باشک بازی کنیم(همون قایم موشک خودمون)و گفت من چشم میذارم

از آنجاییکه کسی حاضر نبود دنبال دیوانگی بگرده تا پیداش کنه همه قبول کردند.

دیوانگی چشم گذاشت و شروع به شمردن کرد  یک ، دو ، سه 

لطافت رفت وگوشه ماه آویزان شد.دروغ گفت من پشت تخته سنگ پنهان می شوم و رفت و زیر آب پنهان شد.صداقت رفت و پشت ابرها پنهان شد. 

خلاصههرکدوم جایی پنهان شدبجزعشق  

آخه عشق که پنهان کردنی نیست 

اما صدای دیوانگی او را به خود آورد:هفتادونه،هشتاد 

بوته رزسرخی اون دوروبر خودنمایی میکرد.عشق محو زیبایی رز تصمیم گرفت بره و پشت بوته ی رز قایم بشه. 

دیوانگی چشم باز کرد 

اول از همه تنبلی را پیدا کرد آخه تنبلیش اومده بود پنهان بشه 

بعد لطافت  که به گوشه ای از ماه آویزان شده بود همین طور دروغ و صداقت را ، وبعد حسادت .همه را پیدا کرد به جز عشق .

حسادت از سر حسودی به دیوانگی گفت که عشق پشت بوته رزسرخ پنهان شده  

دیوانگی هم بوته را گرفت و با دستاش به شدت آنرا تکان دادو تکان دادتا اینکه ازحرکت بازایستاد   

آرام بوته ها را کنار زد و عشق را دید که دستاشو  روی چشماش گرفته بود 

خارهای بوته گل به چشمان عشق فرو رفته بود  از زیر دستای عشق خون جاری بود 

دیوانگی گریه میکرد و ناراحت بود رو به عشق که حالا دیگر کور شده بود کردو گفت من برای تو چه کاری انجام دهم  

عشق گفت همیشه همراه و راهنمای من باش  

و دیوانگی پذیرفت  

و ازاینجا بود که عشق و دیوانگی با یکدیگر همراه شدند...  

 

 

برداشت آزاد

 فکر میکنید این عکس چیه؟

 

   

>>><<<

بعدنوشت: 

همانطوری که عده ای از شما خوبان اشاره کردید این تصویر،عشقبازی معمار کوچک طبیعت (عنکبوت)با قطره های شبنم را نشان میدهد که گوشه ی کوچکیست از قدرت خداوندگار. 

تصاویر دیگری ببینید در همین رابطه.  

***

  

***

  

***

 

***  

  

***

منت خدای را عزوجل...

مهمانی خدا

تو که آهسته می خوانی قنوت  گریه هایت را  

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن   

 

***

  

رمضان دیگریست و خدایمان میزبان.   

خدایا بما توفیقی عنایت بفرما که میهمان خوبی برای خوان گسترده ی الطافت باشیم... 

 

 

چهل روز که سبز نبود

تقدیم به روح سبز خسرو شکیبایی در چهلمین روز عروجش.

***

سلام!

حال همه‌ی ما خوب است .

ملالی نیست جز گم شدن گاه بگاه خیالی دور...چقدر دور شدی خیال محال.

چهل روز مگر چقدر است؟

یادت می‌آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

آن شب که تو رفتی،باز آسمان آبی بود. باز تمام شهر خلوت بود.خاموش به رساترین شیونِ آدمی،گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی‌قرار.

جمعه تو را از روزهای هفته ی ما ربود. از دل دل کردنهای هامون تا ترانه‌ی دلنشین خواهران غریب،پری وکیمیا.
همسفر همیشه‌ی عشق ...روحت سبز .

راستی حالا بگو نشانی خانه‌ات کجاست؟یادت هست؟ گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز.همان کوچه باغی که از خواب خدا سبزتر است.

آشنا آمدی و غریب رفتی!
اما ما که خوب می‌شناسیمت.

*نان و نمک مرگ را خورده ای که باز نمی آیی !
اگر نه، حرمت نگاه می داشتی و از شیشه ی قاب رد می شدی
به خاطر ما که جوانی مان در تصویر تو قاب شده بود
تو به اندازه ی ما عاشق بودی -به اندازه ی ما ساده لوح.ناشکیبا
می دانیم-باز نخواهی آمد-ما همه می دانیم.
اینکه چهل روزست!چهل سال بعد هم
ما داغدار یکی از خودمانیم*
دیگر سراغت را از گلدانِ شکسته بر ایوانِ تیرماه نخواهیم گرفت.

میدانیم به سروقت خدا رفتی.گفته بودی به دیدار کسی میروی در آن سر عشق.

حالا دیدارِ ما به نمی‌دانم آن کجای فراموشی. 
دیدار ما به همان ساعتِ معلوم دلنشین.
تا تو باور کنی که دیگر ملالی نیست!

نه.یادمان نرفته!نامه باید کوتاه باشد.بی حرفی از ابهام.

از نو برایت مینوسیم:

حال همه ی ما خوبست

اما تو باور مکن...

باد میرفت به سروقت چنار...من به سروقت خدا می رفتم

***

متن:نامه ها-نشانی ها(علی صالحی)صدای پای آب(سهراب سپهری)*امید سرگیجه عکس:.بردال تدوین: سفالین.ویرایش:شازده خانوم.طرح اولیه:ایران.تی.وی

طرح اتحاد سبز کار مشترکی بود از:ناصریا- غریب نیلی-سرگیجه -شازده خانوم- سفالین- فریاد بیصدا- عموپرویز- دنیای نقره ای من-شهرمترسکی- یادداشت های یک فیلمساز- حرام جوهرداریوش مهرجوییفروتنپدرناخوانده

 تمام ناتمام مناستادکیمیاییرهگذرحفرهترانه های میثاقخیلی دورخیلی نزدیکدلتنگیهای تدوینگرشهرام حقیقت دوست ـ آونگ خاطره های ما - حکایتهای شهربانو - بی من نشو وشیداعارف عزیز ( که زحمت جمع آوری لینک ها را به عهده داشت) که همزمان در چهلمین روز عروج  خسروشکیبایی (پنجشنبه ۷ شهریورالی شنبه۹ شهریور) در صفحه ی اول وبلاگ هایشان درج و همراه با عشقی سبز تقدیم روح استاد خسرو شکیبایی گردید.

بدون شرح

۳۰ روز شد که

       هامون چشمانم، خیس است.

***

بعدنوشت:

اتحادسبز

کلیه ی دوستان خوب وبلاگ نویس که دوست دارند در اتحاد سبز بیاد استاد خسروشکیبایی که به چهلمین روز عروجش نزدیک میشویم شرکت کنند بعد از ملاحظه ی لینک بالا در قسمت نظریات

شرکت خود را اعلام فرمایند.


                                                                                                               

روزی تو خواهی آمد

***

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ریخت .
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب، سیب آوردم. سیب سرخ خورشید

خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت. جار خواهم زد : آی شبنم شبنم شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است! کهکشانی خواهم دادش.
روی پل دخترکی بی پاست. دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت

هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق، سایه ها را با آب، شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد

خواهم آمد پیش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه. سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتی در راه، من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت...


***

*نیمه شعبان مبارک*

مرد همیشه سبز (۲)

آیین بزرگداشت خسرو شکیبایی ...

مکان:اریکه ایرانیان-سعادت آباد. زمان:سه شنبه ۱۵ مرداد-ساعت ۱۷.برگزار کننده:موسسه نسل آفتاب.مدیریت:آقای امیررضا خادم

***

مراسم راس ساعت شروع شد!

با نظمی تقریبی که حداقل در بزرگداشت ها کمابیش میتوان دید و آرزو به دل نمی مونیم که جامعه ی ایرانی هم در مراسم بزرگداشت می تواند در خور شخصیت ایرانی رفتار کند!

مهمانان با کارت دعوت آمده اند و قرار است در صورتی که فضای خالی مانده باشد قابل استفاده برای عموم نیز باشد.

در ابتدای ورودی سالن جمعیت با آب میوه و شیرینی پذیرایی شدند.

"آقای ایرانلو"مجری برنامه  با صدایی بم ورود حاضرین را تبریک و علت برگزاری مراسم را (که البته علاوه بر استاد شکیبایی ،بزرگداشت"آقای ابوطالب طالبی" قهرمان ملی کشتی که بتازگی فوت کرده اند نیز هست) اعلام میکند.لازم به ذکر است که هر دو ی این عزیزان از اعضای موسسه نسل آفتاب بودند که فعالیت فرهنگی ورزشی دارد...

به هر حال مجری از برگزار کننده دعوت میکند که بر روی سن بیاید و"آقای خادم"هم با سخنانی حدود ۱۰ دقیقه ارتباط بین ورزش و هنر را بیان کرده و در باب فعالیت این دو عزیز از دست رفته سخن میگوید

سپس کلیپی با صدای استاد شکیبایی در ثنای "جهان پهلوان تختی" که سال گذشته در مراسم بزرگداشت ایشان تهیه  شده بود پخش میشود تا جنبه ی ارتباط نزدیک هنر و ورزش بیشتر تحقق یابد و الحق که استاد شکیبایی چقدر زیبا دکلمه میکرد...

پس از آن کلیپی از مسابقات  آقای طالبی و سپس دعوت از"آقای مختاباد" .

 قطعات:تنها موندم تنها رفتی - ساربان و شبانگاهان که با اجرای زیبای آقای مختاباد سالن را برای دقایقی در سکوتی خاص فرو برد.

پس از آن هم دعوت از خانواده آقای طالبی جهت دریافت لوح یادبود  ودعوت از  تنی چند از هنرمندان که البته آقای"امین حیاتی" هم در بین آنها بود(چه عجب !ایشان را در یکی از  مراسم استادشکیبایی دیدیم!)

سپس پخش مجدد کلیپ از آقای طالبی و پخش قسمتهایی از پشت صحنه فیلم هامون و پخش کلیپ تاثیر گزار دیگری از هنر نمایی های استاد شکیبایی در نقش هایی که بازی کردند.

در این میان  تماس تلفنی با یکی از همدوره های آقای طالبی که مقیم امریکا هستند جهت بیان خاطراتشان با آقای طالبی و همچنین تماس با"استاد مشایخی"که در کرمان بسر میبرند و متاسفانه بستری هستند بدلیل تصادف، جهت ذکر مصیبت وارد شده به جامعه ی هنری ایران و نیز دعوت از آقای پور احمد (کارگردان اتوبوس شب) جهت ایراد سخنانی در باب هنر استاد شکیبایی هم برنامه های دیگر این بزرگداشت بود.

و در انتها نیز دعوت از خانواده ی استاد شکیبایی جهت دریافت لوح یادبود.

و...

 تمام

پ.ن

در کلیپی که از قهرمان ملی ایران آقای طالبی که مصاحبه ای از ایشان را شامل میشدپخش شد، آقای طالبی عنوان کردند که مدت ۲۰ سال است که از بیماری رنج میبرند.ایا کسی توجهی داشت و از ایشان دلجویی میشد؟ بعد از آن از یکی دیگر از قهرمانان همدوره ی ایشان دعوت شد تا چند دقیقه ای صحبت کنند که بخش قابل توجه آن این بود که این قهرمان ملی کشور در حال حاضر مشغول پیشه ی رفوگری میباشند.

قابل توجه مسئولان !

پ.ن۲

استاد مشایخی با لحن مایوسانه ای در پاسخ به سوال مجری که پرسید حالتان چطور است گفت:من خوبم اما چه اهمیت دارد وقتی به این راحتی عزیزانمان را از دست میدهیم.

بیشتر به فکر باشیم.تا هستند قدرشان را بدانیم...

پ.ن۳

مدیریت مجموعه ی اریکه ایرانیان بابت برگزاری این مراسم هیچ مبلغی دریافت ننمود که از اینجهت شایسته ی تقدیر است.شاید که بتوان با اینگونه بزرگ منشیها از ایندسته مراسم، در زمانی که عزیزانی که به هنر و فرهنگ ایران خدمت کرده اند زنده هستندتقدیر نمود.

آقای مختاباد هم اجرای برنامه ی خود را بصورت افتخاری به خانواده ی شکیبایی و طالبی تقدیم کرد.عملکرد ایشان هم شایسته ی تقدیر و تشکر است.

عکس های مربوط به مراسم را از اینجا مشاهده کنید.

وداعی تلخ با ''شیرین خسرو'' ایران

تقدیم به تو:

تصاویر -فیلم -عکس و مقاله های بسیاری در وصف رفتنت ثبت شد.

خواستم به گونه ای متفاوت. ساده مثل خودت. در ثبت این لحظه ی تلخ ،سهیم باشم.

***

وداع با خاطرات سبز

سینمای ایران هم جادوگر داشت...

TubeImage.comعکس:میثم محمدی

***

پوششی سیاه بر تختی آهنین در خانه ای سرد با یک پلاک کاغذی جایت داد تا دوستدارانت جمع شوند...

 TubeImage.comچاوش هماوند/جام جم

 

***

 

سردری که هر روز، ورودت را می بالید...

TubeImage.com

***

شقایق مرد که شمع زندگیت را رها کردی؟

TubeImage.com

***

یادت باشد که هرگز تنها نیستی...

TubeImage.com

***

سوار بر پشتی سیاه پوش، برای آخرین گردش در خانه...

TubeImage.com

***

من اتوبوسی دیدم عشقی سبز میبرد و چه سبکبال می رفت...

TubeImage.com

***

دوستدارانت جمع شدند،میبینی؟سبز سبزند...

TubeImage.com

***

من ارابه ای آهنین را دیدم،روح همیشه سبز ایران را با خود میبرد و چه سنگین می رفت...

TubeImage.com عکس:میثم محمدی

***

باران گریه بر سینه ی هامون...

TubeImage.comجوادمقیمی/فارس نیوز

***

سوار بر دستانی سوگوار برای رسیدن به خانه ی آخر...

TubeImage.com

***

نشان از پدر...

TubeImage.comعکس:مینوصابری/زمانه

***

 

TubeImage.com

  سهم "خسروشکیبایی" قلبهای عاشق ایرانی ست و سهم ما را اشک چه بی رحمانه میدهد...

***

 

TubeImage.com

شام غریبان استاد خسروشکیبایی

 

دردانه ی سبز رفت...

خانه ی دوست کجاست؟

 

*کوچه باغی که از خواب خدا سبزتر است*

TubeImage.com

***

مراسم یاد بود خسرو شکیبایی در سومین روز در گذشت وی فردا اول مرداد در مسجد جامع شهرک غرب رو به روی مجتمع میلاد نور برگزار میشود این مراسم از طرف خانه سینما و خانواده ان مرحوم ساعت 15:30 تا 17 برپا میشود.

بعدنوشت:

بزرگداشت استادشکیبایی

هه! مرا نمی‌شناسد مرگ!
یا کودک است هنوز، و یا شاعران ساکتند !
حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم ساده آشنا
تا تو دوباره باز آیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!

***

TubeImage.comعکس:امیرپورمند/ایسنا

***

TubeImage.comعکس:امیرپورمند/ایسنا 

***

TubeImage.com 

***

TubeImage.comمناهوبه فکر/ایسنا


لحظه ای پاک و بزرگ ، دل به دریا زد و رفت
با یه پرواز بلند تن به صحرا زد و رفت

رفت...

***

TubeImage.comروح ا..وحدتی/ایسنا

خانه ی آخرتت سبز باد...

زندگینامه خسرو شکیبایی

مرد همیشه سبز

 

TubeImage.com

چقدر کوتاه و تکان دهنده

و چقدر تلخ.

خسروشکیبایی ...

خدایا

حالا خاطرات او، پرده ی سینمای ذهن هامان است.

 شبهایی که در نقش یک راهزن ،دل از همه ی ما ربود.

 "مراد بیگ " حتی به مرگ هم التماس نکرد...

مرد خانه ی سبز به ابدیت پیوست!!خانه ی سبزی که روح سبزش حریر خاطرات شبهای نوجوانیم را ورق میزند.

هامون.اولین بار بود که میدیدمش.عاشق پیشه ای بیقرار

پدر مهربان کیمیا و سهم او از فرزند که یک یادش بخیر ساده شد.

خواهران غریب وسرودن ترانه ی مادر

مادر من مادر من تو یاری و یاور من....

هنوز هم باور ندارم که دیگر او را نداریم.

صدایی که لحظه لحظه ی خستگیهایم را مرهم بود،وقتی که صدای پای آب سهراب را با صدای

او میشنوی خود را سوار بر امواج آب میبینی.

 

بزرگ بود

و از اهالی امروز

و با تمام افق های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

صداش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود

و پلک هاش

مسیر نبض عناصر را

به ما نشان می داد.

 

***

 و بارها دیدیم

که با چقدر سبد

برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.

ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

 

««««و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم....!»»»

 

 

می نوازم یادت را...

رد پای تو هنوز مانده بر روی غروب لحظات....

تو نرفتی زینجا

یاد تو پر شده در خاطره ها...

     و امروز روز وداع با خسرو شکیبایی، زمردنگین ایران زمینست.

TubeImage.com عکس:بابک برزویه/فارس نیوز

*نظرات هنرمندان درمورد استاد خسرو شکیبایی در بخش نظرات منعکس گردیده است.* 

خسرو شکیبایی به روایت خسروشکیبایی

 

 

چله نشین تو شدم

 

 

 

انسانی که پرنده بود

 

پرنده بر شانه های انسان نشست .

انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :

 اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود.

پرنده گفت : راستی ، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟

انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید.

پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

 انسان دیگر نخندید .

 انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی.

پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود .

پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.

آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی.
راستی عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست !!

TubeImage.com 

پدر

 

صلابت زندگیم،

استواری را از تو آموختم.

از تو که عمق چشمانت،پناهگاه غمهایت اما نگاهت،شادی بخش هستیمان است.

پدرم

 هنوزهم، زمزمه ی ترانه های کودکی ام، که برایم  میخواندی مرا به آن روزها میبرند.

یادته؟

بیا بیا ای کمان ابرو سلسله گیسو...

خوشگل زیاد پیدا میشه تو دنیا اما یکیش ...

چقدر شادم میکنند!

هنوز هم طنین صدایت طپش قدرتمند زندگیست برایم.

همه میدانند چقدر بزرگی

دوستت دارم

تو اون کوه بلندی که سرتا پا غروره 

 کشیده سر به خورشید    غریب و بی عبوره...

بمان برایمان.

ازشیر مرغ تا ...جون آدمیزاد

 یکی از دوستامون زنگ زد که آدرس خونمون عوض شده.

با تعجب پرسیدیم چرا؟شما که تازه اومدین اینجا !خونتونم که نوسازه

گفت: طبقه ی سوم خونمون ستونش ریخته ! اول فکر کردیم  زلزله ست.بعدشم بهمون گفتند سریع تخلیه کنید.

***

سه جهارسالی گذشت...

هرروز از کنار اون ساختمون رد میشدم.

شاهد بودم که یواش یواش کج شده .تقریبا شش هفت ماه پیش دیدم نصف بیشتر طبقاتش ریخته و متعجب از اینکه چرا هیچ اقدامی نمی کنند.

چرا خرابش نمی کنند؟

دورتادور ساختمان علائم و هشدارهای ایمنی جهت نزدیک نشدن به ساختمان و رد نشدن عابران و...

اما دریغ از هیچ اقدامی!

اگه قرار بود ساخته بشه، وقت و بیوقت:

کامیونهای حامل مصالح،

لودر و بولدوزر،

شهرداری،

سازمان مهندسی کشور،

معمار و آرشیتکت های جورواجور،

مهندسان ناظر با امضاهای داخلی و فرنگی! و خلاصه تکنولوژی در خدمت سازنده ای بود که بعضا بقول آقای حیدری با فروش گوسفندانش تصمیم به ساخت و ساز داشت!

 دوشنبه ۱۰ تیر:

ساختمان نیمه ریخته سعادت آباد بطور کامل ریخت و ۲۰ نفر در زیر آن جان باختند....

بدون آسیب رسیدن به هیچ ارابه ی آهنی.

چرا که هستند بیچارگانی که بخاطر لقمه ای نان حاضرند هر کاری انجام دهند.

حتی تخریب پایه های ساختمانی مخروبه با بیل و کلنگ و شبانگاه در رویای خوابی راحت! زیر پایه های همان ساختمان مخروب به دستور پیمانکار منصف!

***

چه باید گفت؟

نیستی سهراب ببینی کار ما از دل خوش گذشته! حالا باید گقت:جان آدمی سیری چند؟

پ.ن:

اینجا ایران است.

از شیر مرغ تا جون آدمیزاد در آن براحتی (۳ تا نقطه) میشود!

باور نمیکنید؟

ببینید:

به چه می اندیشی؟

 

 

 اینهمه تجهیزات و تکنولوژی !! کجا بودید تا حالا؟

***

مرتبط:

واژگون شدن اتوبوس در بزرگراه تهران قم و کشته شدن ۲۹ نفر !

و

. . . شدن ما کماکان ادامه دارد.