سکوت نعره میزند...
پ.ن:
سکوت ندا در نگاه آرزومندش جاودان گشت.
برای آرامش روح پاک نداآقاسلطان،خدا را ندا سرمی دهیم...
تموم شد.
انتخابات تمام شد و ...
***
بخواب،دیر است.
دود دیدگانت را آزار میدهد.
دیگر نگاه هیچکس بخار پنجرهات را پاک نخواهد کرد.
دیگر هیچکس از خیابان خالی کنار خانهی تو نخواهد گذشت.
چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟
سگها رؤیای عابری را که از آن سوی باغهای نارنج میگذرد پاره میکنند.
شب از من خالی است .
(نادرابراهیمی)
یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی که از درب سنا خارج شد، بایک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و سن پیتر از او استقبال کرد. سن پیتر گفت: در نامه ی اعمال شما این دستورثبت شده:شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید» سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند.پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند. در آسانسور که باز شد، سناتور با منظره ی جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیارسرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیاربزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر اوبودند و برای استفبال به سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی وخنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافه ی کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم درجمع آنها حاضر شد و همراه با دختران زیبا شب گرم و لذت بخشی داشتند. به سناتور آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. راس بیست و چهار ساعت، سن پیتر به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سناتور با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرتهای موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت. بعد از پایان روز دوم، سن پیتر به دنبال او آمد و از او پرسید که آیاتصمیمش را گرفته؟ سناتور گفت «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم وسن پیتر او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سناتور بیابانی خشک و بی آب و علف رادید، پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردندهم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند. سناتور با تعجب ازشیطان پرسید «انگار آن روز من اینجا منظره ی دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...» شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز تبلیغات بود! امروز دیگر تو رای دادی... *** به امید ایرانی آباد و آزاد و خالی از دروغگویان مردم فریب! ![]() |
اینروزا همه جا سخن از انتخاب کردن و انتخاب شدنه...
اما واقعا
به کجا چنین شتابان؟
***
پ.ن:
کلیه نظرات تایید خواهد شد به جهت آشنایی بیشتر باتفکرات دوستانی که قدم رنجه میفرمایند...
پ.ن۲:
نظرات جالب در صفحه ی اصلی کپی میشود.
***
*فرهاد
از پس پرده نگاه کن مثل شطرنجه زمونه هر کسی مثل یه مهره توی این بازی میمونه
یکی مثل ما پیاده یکی صد ساله سواره یک نفر خونه بدوشو یکی دوتا قلعه داره (آهنگ شطرنج داریوش)
*چرا
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه دهند
با نظر من آشنا شو .
*مهدی