یکی از مقدمات اصلی نوروز ایرانیان "سفره هفت سین" است که ساعاتی پیش از تحویل سال نو گسترده می شود، این سفره از سابقه تاریخی برخوردار بوده و هر یک از اجزای آن نیز به نیت خاصی بر سفره نوروزی جای می گیرند . | |
برخى پژوهشگران، ریشه تاریخى این جشن را به "جمشید پیشدادى" نسبت مى دهند و نوروز را "نوروز جمشیدى" مى خوانند. این گروه معتقدند که جمشید شاه بعد از یک سلسله اصلاحات اجتماعى بر تخت زرین نشست و فاصله بین دماوند تا بابل را در یک روز پیمود و آن روز (روز هرمزد) از فروردین ماه بود. چون مردم از شگفتى دیدنش جشن گرفتند و آن روز را "نوروز" خواندند.
|
نیتها و فلسفه قرار گرفتن خوراکهای مختلف بر سفره هفت سین:
به طور مقدمه باید دانست که عدد "هفت" نزد ایرانیان قدیم مقدس بود . به خاطر ستارگان هفتگانه، هفت دریا، هفت آسمان، هفت روز هفته ،هفت ...و بلاخره هفت سین باستانی ما:
سبزه: نماد شادابى و سرسبزى و نشانگر زندگى بشر و پیوند او با طبیعت است.
سکه: به نیت برکت و درآمد زیاد انتخاب شده است
سماق و سیروسرکه: نماد چاشنى و محرک شادى در زندگى به شمار مى روند. سیر
را برسرسفره مینهیم تا انسانی عاقل سالم شاداب قوی و قانع باشیم
سماق نماد صبر و بردباری وسرکه نماد پذیرش ناملایمات و تاک(درخت انگور)نماد شادابیست...
*¤*¤*¤*¤*¤*
هفت سینتان سرشار از سلامتی
نوروز مبارک
/a>>/>>/>>/>
چنین گفت زرتشت:بسوزانید بدی را در آتش تا از آن نیکی برون آید بنا به روایت ایران باستان سیاوش در روز جهارشنبه ی آخر سال کشته شد وایرانیان برای زنده نگه داشتن یاد سیاوش در شب چهارشنبه ی آخر سال آتش بر می افروزند تا به شیوه ی سیاوش از میان اخگرهای سرکش بگذرند... فردوسی می فرماید: ســیــاوش ســیــه را بــه تــنــدی بــتـــاخـــت *** مراسم چهار شنبه سوری:
هر خانواده بوته های خار و گزنی را که از پیش فراهم کرده اند روی بام یا زمین حیاط خانه و یا در گذرگاه در سه یا پنج یا هفت «گله» کپه می کنند. با غروب آفتاب و نیم تاریک شدن آسمان، زن و مرد و پیر و جوان گرد هم جمع می شوند و بوته ها را آتش می زنند. در این هنگام از بزرگ تا کوچک هر کدام سه بار از روی بوته های افروخته می پرند، تا مگر ضعف و زردی ناشی از بیماری و غم و محنت را از خود بزدایند و سلامت و سرخی و شادی به هستی خود بخشند. مردم در حال پریدن از روی آتش ترانه هایی می خوانند. زردی من از تو ، سرخی تو از من سردی من از تو، گرمی تو از من
زنان و دختران آرزومند و حاجت دار، قاشقی با کاسه ای مسین برمی دارند و شب هنگام در کوچه و گذر راه می افتند و در برابر هفت خانه می ایستند و بی آنکه حرفی بزنند پی در پی قاشق را بر کاسه می زنند. صاحب خانه که می داند قاشق زنان نذر و حاجتی دارند، شیرینی یا آجیل، برنج یا بنشن و یا مبلغی پول در کاسه های آنان می گذارد. اگر قاشق زنان در قاشق زنی چیزی به دست نیاورند، از برآمدن آرزو و حاجت خود ناامید خواهند شد. گاه مردان به ویژه جوانان، چادری بر سر می اندازند و برای خوشمزگی و تمسخر به قاشق زنی در خانه های دوست و آشنا و نامزدان خود می روند.
زنانی که نذر و نیازی می کردند در شب چهارشنبه آخر سال، آجیل هفت مغز به نام «آجیل چهارشنبه سوری» از دکان رو به قبله می خریدند و پاک می کردند و میان خویش و آشنا پخش می کردند و می خوردند. به هنگام پاک کردن آجیل، قصه مخصوص آجیل چهارشنبه، معروف به قصه بابا خارکن را نقل می کردند.
زنان و دخترانی که شوق شوهر کردن دارند، یا آرزوی زیارت و مسافرت، غروب شب چهارشنبه نیت می کنند و از خانه بیرون می روند و در سر گذر یا سر چهارسو می ایستند و گوش به صحبت رهگذران می سپارند و به نیک و بد گفتن و تلخ و شیرین صحبتکردن رهگذران تفال می زنند. اگر سخنان دلنشین و شاد از رهگذران بشنوند، برآمدن حاجتو آرزوی خود را برآورده می پندارند. ولی اگر سخنان تلخ و اندوه زا بشنوند، رسیدن به مراد و آرزو را در سال نو ممکن نخواهند دانست.
مردم پس از آتش افروزی مقداری زغال به نشانه سیاه بختی،کمی نمک به علامت شور چشمی، و یکی سکه دهشاهی به نشانه تنگدستی در کوزه ای سفالین می اندازند و هر یک از افراد خانواده یک بار کوزه را دور سر خود می چرخاند و آخرین نفر ، کوزه را بر سر بام خانه می برد و آن را به کوچه پرتاب می کند و می گوید: «درد و بلای خانه را ریختم به توی کوچه» و باور دارند که با دور افکندن کوزه، تیره بختی، شور بختی و تنگدستی را از خانه و خانواده دور می کنند.
ارتباط معنوی با فال حافظ هم مراسم دیگریست که در انتهای شب و در زیر نورشمع زیبایی و لطف خاصی دارد... ***
چه خبر از جهارشنبه سوری این روزها؟
این سالها چهارشنبه سوری پر خاطره ی گذشته دیگر وجود ندارد. بزرگترها تمام زمستان نگران منفجر شدن خانه و زندگی و یا از آن بدتر مجروح شدن فرزندانشان هستند. این رسم زیبا و پر معنا مبدل به میدان جنگ شده و دیگر کسی دلیل آتش افروختن در این شب را نمیداند.
کاش آداب و سنن گذشته و بچگی که چادر مینداختیم سرمون و میرفتیم قاشق زنی یه بار دیگه تکرار بشه ... شاید امسال اینجوری باشه!
پ.ن:
اونروزا:
اینروزا: |
پسر ١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست.
خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟خدمتکار گفت: ٥٠ سنت پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعدپرسید: بستنى خالى چند است؟خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند،بابیحوصلگى گفت: ٣٥ سنت پسر دوباره سکههایش را شمرد و گفت: براى من یک بستنى بیاورید.خدمتکار یک بستنى آورد وصورتحساب را نیز روى میز گذاشت ورفت.پسربستنى را تمام کرد،صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت.هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردنمیز رفت، گریهاش گرفت پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود!یعنى او با پولهایش میتوانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمیماند،این کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود!
***
من دانشجوى سال دوم بودم.
یک روزسر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخرافتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است.سوال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت میکندچیست؟
من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جوگندمى وحدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید میدانستم؟ من برگه امتحانى را تحویل دادم وسوال آخر را بیجواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سوال کرد آیا سوال آخر هم در بارمبندى نمرات محسوب میشود؟ استادگفت: حتماً و ادامه داد: شما درحرفه خود با آدمهاى بسیارىملاقات خواهید کرد. همه آنها مهم هستندو شایسته توجه و ملاحظه شمامیباشند،حتى اگر تنها کارى که میکنید لبخند زدن و سلام کردن به آنهاباشد.من این درس را هیچگاه فراموش نکردهام
***
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید،استراتژی خودرا تغییر بدهید!خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد.باورداشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش وروحتان مایه بگذارید،این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید.
من به دنیا آمدم...
زمستان هم می تواند فصل روییدن باشد
چه بسا همه ی روییدن از آغاز فصل سرد باشد.
***
می خواهم باشم برای آنان که دوستم دارند و آنان که دوستشان دارم...
***
خداراشکر...خدارا شکر...خدارا شکر
باراک حسین اوباما به عنوان چهل و چهارمین رییس جمهوری آمریکا در تاریخ ۲۰ ژانویه 2009سوگند یاد کرد. او نخستین رییس جمهور رنگین پوست آمریکا به شمار می رود .امروز یکماه از ریاست او در کاخ سقید میگذرد.مجله PARADE از رییس جمهوری منتخب ایلات متحده که مردی خانواده دوست است خواست تا آن چه را برای دخترانش میخواهد در نامه ای بنویسد.
گزیده ای ازمتن نامه اوباما به دخترانش چنین است:
مالیا و ساشا ی عزیز،
می دانم که در دو سال گذشته روزهای خوشی را در کمپین تبلیغاتی پشت سر گذاشته اید، به پیک نیک و اجتماعات مردمی رفته اید، و هر نوع خوراکی ای که شاید من و مادرتان نباید اجازه می داده ایم خورده اید. اما می دانم که همیشه هم برای شما و مادرتان آسان نبوده است، و هرچه قدر هم که برای سگ جدیدتان هیجان زده هستید، جبران تمام زمانی که از هم جدا بوده ایم را نخواهد کرد. می دانم که در این دو سال چیزهای بسیاری را از دست داده ام، و امروز می خواهم به شما کمی بیشتر در این باره بگویم که چرا تصمیم گرفتم خانواده مان را راهی این سفر کنم.
وقتی مرد جوانی بودم، فکر می کردم تمام زندگی درباره من است – این که چطور راهم را در دنیا پیدا خواهم کرد، موفق خواهم شد، و چیزهایی را که می خواهم به دست خواهم آورد - اما پس از آن شما دو نفر با تمام کنجکاوی ها و شیطنت هایتان پا به دنیای من گذاشتید. با آن لبخندهایی که همیشه قلبم را گرم و روزم را روشن کرده اند. و ناگهان، تمام نقشه های بزرگی که برای خودم داشتم دیگر چندان مهم نبودند. به زودی دریافتم که بزرگ ترین لذت زندگیم، لذتی بود که درزندگی شما می دیدم! در نهایت این چیزی بود که به خاطرش نامزد ریاست جمهوری شدم: به خاطر چیزهایی که برای شما و تمام کودکان این ملت می خواهم.می خواهم تمام کودکانمان به مدرسه هایی بروند که توانایی آموزش آنها را داشته باشد،مدارسی که آن ها را به چالش بخواهد، به آن ها الهام دهد، و حسی از شگفتی درباره ی دنیای اطرافشان به آن ها تزریق کند. می خواهم شانس این را داشته باشند که به دانشگاه بروند،حتی اگر پدر و مادرشان ثروتمند نیستند.می خواهم که شغل های خوبی داشته باشند؛ شغل هایی که درآمد خوبی دارند و مزایایی مانند بیمه به آن ها می دهند، شغل هایی که به آن ها این اجازه را می دهند که با کودکانشان وقت بگذرانند و با وقار بازنشسته شوند.گاهی باید مردان و زنان جوانمان را به جنگ و موقعیت های خطرناک بفرستیم تا از سرزمینمان محافظت کنیم، اما وقتی چنین کاری کردیم،می خواهم مطمئن باشم که تنها به دلیل خیلی موجهی بوده است، این که تلاش کنیم تا اختلاف هایمان با دیگران را با آرامش و صلح حل کنیم، می خواهم تمام کودکان بدانند که نعمت هایی که این آمریکایی های شجاع برای آن می جنگند ارزان به دست نیامده است، که امتیاز ویژه شهروندی این سرزمین مسئولیت فراوانی با خود به همراه دارد.
این درسی بود که وقتی هم سن و سال شما بودم مادربزرگتان به من آموخت، سطرهای آغازین بیانیه استقلال را برایم خواند و از مردان و زنانی گفت که برای برابری راهپیمایی کردند.او به من کمک کرد تا بفهمم که امریکا کشور بزرگی است؛ نه به خاطر بی عیب بودنش بلکه به این خاطر که همیشه می تواند بهتر شود و این که کامل کردن کار ناتمام و بی نقص کردن اجتماع مان، به عهده تک تک ماست. این مسئولیتی است که به فرزندانمان منتقل می کنیم، با هر نسل جدید به آمریکایی که می خواهیم نزدیک تر می شویم.
امیدوارم هر دوی شما این کار را در دست بگیرید،اشتباهاتی را که در من می بینید درست کنیدو تلاش کنید فرصت هایی که خود داشته اید را به دیگران بدهید.این چیزهایی است که برای شما می خواهم؛ این که در جهاتی رشد کنید که هیچ محدودیتی برای رویاهایتان وجود ندارد و چیزی نیست که نتوانید به آن دست پیدا کنید، و می خواهم تمام کودکان تمام فرصت هایی که شما برای یادگیری، رویاپردازی و رشد کردن در اختیار داشته اید، داشته باشند. به این دلیل است که خانواده مان را راهی چنین ماجراجویی بزرگی کردم.
به هر دوی شما افتخار می کنم. بیش از آن چه بدانید دوستتان دارم. و هر روز به خاطر صبر، وقار، مهربانی و شوخ طبعی تان متشکرم . اینگونه خود را برای شروع زندگی جدیدمان در کاخ سفید آماده می کنیم.
با عشق-پدر
.!.!.!.......
اشک شوق در مراسم سوگند باراک اوباما
پ.ن:
طرز فکر رییس جمهور کشورها چقدر مشابه است!!