روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

روزمرگی

عاقبت بودنم شد! آدمی را دمیدند.آه باران نمی داند اینرا... آدمی سفالی قدیمیست.

او باماست!

باراک حسین اوباما به عنوان چهل و چهارم‍ین رییس جمهوری آمریکا در تاریخ ۲۰ ژانویه 2009سوگند یاد کرد. او نخستین رییس جمهور رنگین پوست آمریکا به شمار می رود .امروز یکماه از ریاست او در کاخ سقید میگذرد.مجله PARADE از رییس جمهوری منتخب ایلات متحده که مردی خانواده دوست است خواست تا آن چه را برای دخترانش میخواهد در نامه ای بنویسد.
گزیده ای ازمتن نامه اوباما به دخترانش چنین است:
مالیا و ساشا ی عزیز،
می دانم که در دو سال گذشته روزهای خوشی را در کمپین تبلیغاتی پشت سر گذاشته اید، به پیک نیک و اجتماعات مردمی رفته اید، و هر نوع خوراکی ای که شاید من و مادرتان نباید اجازه می داده ایم خورده اید. اما می دانم که همیشه هم برای شما و مادرتان آسان نبوده است، و هرچه قدر هم که برای سگ جدیدتان هیجان زده هستید، جبران تمام زمانی که از هم جدا بوده ایم را نخواهد کرد. می دانم که در این دو سال چیزهای بسیاری را از دست داده ام، و امروز می خواهم به شما کمی بیشتر در این باره بگویم که چرا تصمیم گرفتم خانواده مان را راهی این سفر کنم.
وقتی مرد جوانی بودم، فکر می کردم تمام زندگی درباره من است این که چطور راهم را در دنیا پیدا خواهم کرد، موفق خواهم شد، و چیزهایی را که می خواهم به دست خواهم آورد - اما پس از آن شما دو نفر با تمام کنجکاوی ها و شیطنت هایتان پا به دنیای من گذاشتید. با آن لبخندهایی که همیشه قلبم را گرم و روزم را روشن کرده اند. و ناگهان، تمام نقشه های بزرگی که برای خودم داشتم دیگر چندان مهم نبودند. به زودی دریافتم که بزرگ ترین لذت زندگیم، لذتی بود که درزندگی شما می دیدم! در نهایت این چیزی بود که به خاطرش نامزد ریاست جمهوری شدم: به خاطر چیزهایی که برای شما و تمام کودکان این ملت می خواهم.می خواهم تمام کودکانمان به مدرسه هایی بروند که توانایی آموزش آنها را داشته باشد،مدارسی که آن ها را به چالش بخواهد، به آن ها الهام دهد، و حسی از شگفتی درباره ی دنیای اطرافشان به آن ها تزریق کند. می خواهم شانس این را داشته باشند که به دانشگاه بروند،حتی اگر پدر و مادرشان ثروتمند نیستند.می خواهم که شغل های خوبی داشته باشند؛ شغل هایی که درآمد خوبی دارند و مزایایی مانند بیمه به آن ها می دهند، شغل هایی که به آن ها این اجازه را می دهند که با کودکانشان وقت بگذرانند و با وقار بازنشسته شوند.گاهی باید مردان و زنان جوانمان را به جنگ و موقعیت های خطرناک بفرستیم تا از سرزمینمان محافظت کنیم، اما وقتی چنین کاری کردیم،می خواهم مطمئن باشم که تنها به دلیل خیلی موجهی بوده است، این که تلاش کنیم تا اختلاف هایمان با دیگران را با آرامش و صلح حل کنیم، می خواهم تمام کودکان بدانند که نعمت هایی که این آمریکایی های شجاع برای آن می جنگند ارزان به دست نیامده است، که امتیاز ویژه شهروندی این سرزمین مسئولیت فراوانی با خود به همراه دارد.
این درسی بود که وقتی هم سن و سال شما بودم مادربزرگتان به من آموخت، سطرهای آغازین بیانیه استقلال را برایم خواند و از مردان و زنانی گفت که برای برابری راهپیمایی کردند.او به من کمک کرد تا بفهمم که امریکا کشور بزرگی است؛ نه به خاطر بی عیب بودنش بلکه به این خاطر که همیشه می تواند بهتر شود و این که کامل کردن کار ناتمام و بی نقص کردن اجتماع مان، به عهده تک تک ماست. این مسئولیتی است که به فرزندانمان منتقل می کنیم، با هر نسل جدید به آمریکایی که می خواهیم نزدیک تر می شویم.
امیدوارم هر دوی شما این کار را در دست بگیرید،اشتباهاتی را که در من می بینید درست کنیدو تلاش کنید فرصت هایی که خود داشته اید را به دیگران بدهید.این چیزهایی است که برای شما می خواهم؛ این که در جهاتی رشد کنید که هیچ محدودیتی برای رویاهایتان وجود ندارد و چیزی نیست که نتوانید به آن دست پیدا کنید، و می خواهم تمام کودکان تمام فرصت هایی که شما برای یادگیری، رویاپردازی و رشد کردن در اختیار داشته اید، داشته باشند. به این دلیل است که خانواده مان را راهی چنین ماجراجویی بزرگی کردم.
به هر دوی شما افتخار می کنم. بیش از آن چه بدانید دوستتان دارم. و هر روز به خاطر صبر، وقار، مهربانی و شوخ طبعی تان متشکرم . اینگونه خود را برای شروع زندگی جدیدمان در کاخ سفید آماده می کنیم.
با عشق-پدر  

.!.!.!....... 

 

اشک شوق در مراسم سوگند باراک اوباما 

پ.ن: 

طرز فکر رییس جمهور کشورها چقدر مشابه است!!

زلال باش

پرسیدم:  چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ 

جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن و  هیچگاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید.

مهم این نیست که قشنگ باشی،قشنگ اینست که مهم باشی! حتی برای یک نفر.

مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی.  

کوچک باش و عاشق،که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را.

بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی. 

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن.  

فرقى نمی کند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران. 

زلال که باشى،آسمان در توست. 

(نلسون ماندلا)  

ولنتاین

 

Free Image Hosting at allyoucanupload.com

***روز جهانی عشق مبارک***  

Happy Valentine 

 ***

بدون شرح

 

 دیو چو بیرون رود فرشته درآید! 

... 

درد دلی با تو

اینک،درتلاطم زمان غوطه وریم. 

امواج خوشیها وناخوشیها-چنان بر کشتی جان ضربه میزند که گویی هرگز این کشتی به بندرگاه مقصود تکیه نخواهد زد!با هر تنش،تکه ای از کالبد کشتی مهجور-به اعماق دریا بوسه میزند،اما ما بی هیچ توجه خود را مشغول به رنگ آمیزی آن نموده ایم وچنان در نقش بادبان،متفکرانه به خواب فرو رفته ایم که گویی قرنها در این بلم فرسوده خواهیم ماند بی هیچ هراسی از غرق گشتن-وصد افسوس که عمر را درپی هدفی خیالی می گذرانیم.براستی به دنبال چه هستیم؟ازاین کاویدن بی عمق چه چیز را میجوئیم؟این حکیم که از او جز حکمت شایسته نیست برای چه ما را از علق به خلق کشاند؟واین تسلسل بی حد که چون گردآبی همه ی مارا می بلعد ازبرای چیست؟ 

آیا مفهوم زندگی در تنیدن و زائیدن است؟یا رشد و کمال با فلان مدرک و احراز هویتی روشنفکرانه؟و یا شاید رسیدن به پستی بزرگ تا از آن برای کوبیدن دیگران و به تصور خویش همان دشمنان- بهره بردن؟جنگیدن با و شاید بی منطق- وکشتن هزاران بیگناه یا لمیدن و عشق بازی کردن با شواهد در فلان ارگ و باغ!

لولیدن در میان زباله های شهری عاری از انسانیت برای یافتن تکه ای نان و سر انجام مردن در جوار ویترین بزرگترین فروشگاه مد سال!

خداوندا. ای بزرگی که مرا از هیچ آفریده ای تا قدرت بی حصرت، کور دلان را محو کند!زمانی که میخواستم خود را با خلایقت قیاس کنم بر پوچی خود گریستم .اما پروردگارا:  

این هیچ محبوس در هیچ- بار ها از اعماق وجود خود آرزویی بزرگ در سر می پروراندکه ایکاش فقط برای یکبار هم که شده تحقق یابد!وآن چیزی نیست جزلحظه ای با تو به مقابل نشستن وسر بر شانه های استوارت گذاشتن و ذره ای از روح بزرگت -به قد ظرفیت- در پیکره وجود یافتن.چه خوب بود اگر دست دردست هم قدم میزدیم و من باتو درد دل میکردم وتو به من لبخند میزدی، آنگاه همچون قطره ای که به اقیانوس رسیده باشد در گستره مهربانی و سخاوتت غرق میشدم 

و چه حظ بی وصفی... 

با وصال این آرزو دیگر سئوالی در پرتو بی نهایت وجودت توان ماندن ندارد که تو با مهربانیت همه را زدودی.واکنون دیگر به سر منزل مقصود رسیده ام.  

عکس:کامیرا 

باران

آغاز باران،پایان پریشانی ابرهاست.

شکوه باران در شکوفا کردن بذرها نیست! 

شکوه شکوهمندتر از آن،آشفته کردن خواب مردابهاست. 

 

 ***   

ببار ای ابرکم ...  

دیوار

روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد.   

او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشه‌اى در وسط آکواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد. در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمى‌داد. او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی که وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان دیوار شیشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد …  

پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است! در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواریوم نیز نرفت !!!  

میدانید چـــــرا ؟ دیوار شیشه‌اى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود !  

باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش. اگر ما در میان اعتقادات و باورهاى خویش جستجو کنیم، بى‌تردید دیوارهاى شیشه‌اى بلند و سختى را پیدا خواهیم کرد که نتیجه مشاهدات وتجربیات ماست و خیلى از آن‌ها وجود خارجى نداشته بلکه زائیده باور ما بوده و فقط در ذهن ما جاى دارند  

عکس:کامیرا

نوای نی نوا

بوی محرمش میاد

                        خیمه و پرچمش میاد

                                                  فرشته از تو آسمون

                                                                                برای ماتمش میاد...

 

Free Image Hosting at allyoucanupload.com

بردارچراغ و پرچم و      اسبابای محرم و          بگیر رو دوشت علمو        دیوونه کن یه عالمو

Free Image Hosting at allyoucanupload.com

توی صف زنجیر زنا       آقا تماشات می کنه       اگه یه قطره عاشقی         وصل به دریات می کنه 

                                                             ***

اعتقاد خیلی خوبه.

اینکه بدون اجبار* مومن باشی و خدایت را بپرستی.

و من حسین را یکی از معجزات خدا دیده ام...  

عکس ها:کامیرا 

 

 

تازه بمانیم

انسان آهسته آهسته عقب نشینی میکند. 

هیچ کس یکباره معتاد نمیشود. یکباره سقوط نمیکند. یکباره وا نمی دهد. 

یکباره خسته نمی شود و از دست نمی رود. 

زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد و تکرار و خستگی،بسیار موذیانه و پاورچین رخنه میکند. 

باید بسیار هوشیار باشیم و نخستین تلنگرها را به هنگام و حتی قبل از آن که خود به فرود آید احساس کنیم. 

خستگی نباید بهانه ای شود برای آنکه کاری را که درست میدانیم رها کنیم و انجامش را مختصری به تعویق اندازیم.قدم اول را اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم،شک مکن که قدم های بعدی را شتابان برخواهیم داشت. 

ما باید تا اخرین روز زندگی مان که اینگونه به دشواری برپا نگهش داشته ایم تازه بمانیم. 

به خدا قسم که این حق ماست.  

(نادرابراهیمی) 

 

***سال نو میلادی مبارک***  

مانیفست روشنفکری

روشنفکرى در 5 دقیقه !

 

اگر جوات هستید، اگرآخرین مطلبی که مطالعه کرده اید تصمیم کبری  بوده است، اگر قدرت تحلیل شما در حد پت و مت است ،اگر فرق اگزستانیالیسم و هویج را نمی دانید، نگران نباشید بسته های آموزشی " روشنفکری در 5 دقیقه " به بازارآمد! 

اولین اصل، یادگرفتن تعدادی لغت پرملاته! هرچی بیشتر بدونید بهتره اما اگر مغزتون زیاد کشش نداره همین چهارتا رو حفظ کنید: سیناپس ، پارادایم، نوستالژیک و دیالکتیک .معنی اش زیاد مهم نیست فقط کافیه هر چند جمله در میون مقداری از این کلمات- به میزان دلخواه- بکار ببرید البته موظب باشید  دز آن را زیاد بالا نبرید که تابلو می شود!

ریش پرفسوری گرچه اپیدمی شده ولی هنوز هم جواب می ده!  ریش پروفسوری می تونه یک کارگر افغانی رو به یک شهروند فرهیخته تبدیل کنه!

غر بزنید! غر زدن به وضع مملکت یکی از ارکان مهم و شاید مهمترین رکن روشنفکری باشه. به هر چیزی که فکرتون می رسه غر بزنید مهم نیست به چی فقط غر بزنید مثال:

اگر بارون نمیاد از بارونهای لندن تعریف کنید و بر پدر مملکت بی آب و علفمون  لعنت بفرستید!

اگر بارون میاد از هوای صاف و آفتابی تگزاس تعریف کنید و بگید :" تف به این مملکت گل وشل"!  

مدام از پیشرفت خارج تعریف کنید! طوری که انگار 80 سال توی لس آنجلس زندگی کرده اید .مثلاً بگید اونجا نون بربری تو بسته بندی های استریل عرضه میشه!                      

کراوات خیلی مهمه حتی اگه می خواهید تا سبزی فروشی سرکوچه بروید کراوات بزنید. حتی اگر می خواهید با پیژامه بروید باز کراوات را بزنید! برای اینکه در ذهنتان ملکه شود می توانید شبها با کراوات بخوابید!  

اگر در مهمانی خواستید دستشویی بروید و آنجا دستشویی فرنگی نداشتند به شدت از صاحبخانه گلایه کنید و خودتان را ناراحت نشان دهید. البته اگر دستشویی فرنگی داشتند هول نکنید! دستشویی فرنگی هم مثل دستشویی های خودمان همان دو مرحله را دارد:1 -بـــــــــــــــــــــوق 2-بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق .

مواظب باشید مراحل را جابجا انجام ندهید!  

پیتزا دیگه دمده شده، سعی کنید اسم غذا هایی رو حفظ کنید که بقیه حتی نمی تونند تلفظش کنند.

 مثال: فوندی برگینیون، تاوزند آیلند و...البته اگر توی رستوران بودید قبل از به زبان آوردن این کلمات ابتدا دستتون رو داخل جیبتون کنید ویک چرخ بدهید اگر به چیزی برخورد نکرد احساس تشنگی کنید ویک لیوان آب سرد سفارش بدهید!  

داشتن یک وبلاگ ضروریه . البته اگر هنوز فرق بین کیس و مانیتور رو نمی دونید بروید به پاراگراف بعدی!

قالب وبلاگ باید حتماً سیاه باشه. سیاه نمادی است از خفقان ژرفنای درونی و فریادی از فراسوی فراخنای تاریکی های ظلمانی! اسم وبلاگ هم باید یکی از این ها باشد: فریاد بی صدا، اسیر حجم خلوت بی کسی، غریب غروب غربت غارغار! برای مطالب توش هم میتونید یک کتاب از احمد شاملو بگذارید بغل دستتون و هر هفته یه صفحه ازش رو تایپ کنید بریزید تو حلق وبلاگ!  

از زمان قدیم خیلی تعریف کنید. مخصوصاً بگید اون موقع همه چیز خیلی ارزون بوده مثلاً تویوتا کمری 3 قرون بوده! البته سعی کنید به مغزتون یه مقدار بیشتر فشار بیاورید و مثال بهتری بزنید.  

سعی کنید عینکی شوید. عینک سمبل مطالعه ی زیاده ! اگر حوصله مطالعه ندارید یک روش سریعتر هم وجود داره: 2 دقیقه به جوشکاری با دقت نگاه کنید!  

اگر کاندیدای مورد نظر شما رای آورد، دمکراسی را مثل عقد دخترعمو پسرعمو عهدی آسمانی بدانید.

اگر کاندیدای مورد نظر شما رای نیاورد بگویید: ملت شعورشون همینقدره! حقشونه بیسوادها!  

ترانه های خارجی گوش بدهید. هرچی غیر مجاز تر باشه بهتره! اگر نانسی! گوش میدید نشون میده که تمام مراحل روشنفکری رو با موفقیت پشت سر گذاشته اید!  

وقتی در مورد ریس جمهور های خارجی صحبت می کنید بگویید: " آقای اوباما" یا " پرزیدنت اوباما"و درمورد رییس جمهور داخلی :آقای رییس جمهور!  

یک سگ بخرید. اصولاً معاشرت با سگ جماعت تاثیر زیادی در ارتقای سطح روشنفکری داره!  

اگر دختر هستید باید مانتوی شما تنگ باشد! تنگ تر از بقیه ! خیلی تنگ! اونقدر که موقع غذا خوردن مجبور شوید دکمه های جلوی آن را به صورت موج مکزیکی به ترتیب باز و بسته کنید تا لقمه پایین برود!  

و بلا خره مانیفست روشنفکری ...

کتاب های فروغ فرخزاد، صادق هدایت ، سروش و گوگوش کتب چهارگانه ی روشنفکران محسوب می شوند.

حالا کیا روشن فکرن؟  

منبع:؟؟؟ 

 پ.ن 

این مطلب طنز است! اگر از بعضی اسامی یا رنگ و قالب وبلاگ ها نام برده شده سهوی ست.

یلدای شب

 

مهر رخشا نکوترین چهرست

                                          شب یلدا تولد مهرست

این همایون شب خیال انگیز

                                         هست در آخرین شب پاییز

لفظ یلدا اگرچه سریانیست

                                         شب مهرآفرین ایرانیست

Free Image Hosting at allyoucanupload.com

****جشن باستانی یلداشب ایران زمین مبارک***

شاه غدیر

 

 Free Image Hosting at allyoucanupload.com

***تاج گذاری مولا علی مبارک***

کوتاه و آموزنده(۱)

بازگشت به بهشت 

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده می شود. 

پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و میگوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی که این آدم به جهنم آمده مدام درحال گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت میکند و عرصه را به من تنگ کرده است.
سخن درویش این چنین بود: با چنان عشق و اعتماد به نفسی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به جهنم افتادی، شیطان مجبور شود تو را به بهشت باز گرداند. 

***   

بستگان خدا 

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی 

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌ترآزارش دهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگارکه با نگاهش،نداشته‌هاش رو ازخدا طلب می‌کرد. انگاربا چشم‌هاش آرزومی‌کرد.  

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت،کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محوتماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه.چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرن آمد... 

-آهای، آقاپسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت.چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم،کفش‌ها رابه ‌او داد . 

پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: 

-شما خدا هستید؟ 

-نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم! 
-آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید...

یوسف گمگشته باز آمده است

 من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
                                                                   که عشق از پرده‌ی عصمت برون آرد زلیخا را

 چند هفته ایست که ساعتی ازجمعه شبهایمان را تماشای سریال یوسف پر کرده است.قصه ای که از دل قرآن آمده و نقل شده از احادیث و روایات نیست. 

بدیهیست اولین نکته ای که برای تمامی بینندگان که داستان یوسف و زلیخا را میدانند جذاب است انتخاب بازیگر نقش یوسف است.یوسفی که دل از همسر عزیز مصر ربود تا جایی که او را به رسوایی کشاند.و زنان مصر با دیدن او در ستایش از زیباییش دستان خود را بریدند(نقل از قرآن)

خوب در سینمای ایران هم که داشتن چهره ی زیبا معیار اول انتخاب است و بقول معروف زیبا باش بازیگری خودش می آید!! 

قسمتهای اولیه ی سریال که کودکی یوسف است جذابیت آنچنانی نداشت و تا آنجایی که می دانیم پر بود از انتقاد هایی که بعضا کمی هم زود و عجولانه بود. اما بی شک از بازی بسیار زیبای کتایون ریاحی و البته نقشی که بسیار مناسب فیزیک چهره و قدرت بازی اوست نمی توان بسادگی گذشت.وبلاخره دوران جوانی یوسف آغاز و تصویرش بر صفحه ی جعبه ی جادو نقش بست.

  

باید پذیرفت در جامعه ی ما بخاطر داشتن قوانین اسلامی خاص خودش! بازی در مقابل ستارگان و دیالوگ های مربوط به صحنه های خصوصی بین یوسف و زلیخا بسیار مشکل است.ضمن اینکه هر یک از بازیگران ستاره صفت سینمای ما (از دیدگاه اهالی سینما)  به اندازه ی کافی مغرور و از خود راضی هستند که قرار گرفتن در چنین نقشی آنها را از اصل موضوع به سوی ظواهر و پرداختن بیشتر به علت انتخابشان برای نقش یوسف پرتاب نکند. 

بنابراین بنظر می آید در انتخاب مصطفی زمانی به عنوان نقش جوانی یوسف دقت لازم اتخاذ شده و تمامی این نکات در نظر گرفته شده است. شباهت او با دوران کودکیش هم جالب است که البته  لازم میدانم این نکته را قید کنم که بازیگر نقش کودکی یوسف پسر عمه ی آقای مصطفی زمانی ست . 

قسمت جنجالی قصه و گذشتن یوسف از هفت در و صحبتهایی که بین یوسف و زلیخا ردو بدل شد هم با رعایت شئونات اسلامی خاص کشور خوب اجرا شد.تصور کنید این داستان در هالیوود ساخته میشد و بازیگرانش دی کاپریو و کیت وینسلت بودند. لازم به ذکر است داستان یوسف۲۳باردر دنیا با فیلم و سریال و انیمیشن روایت شده که مهمترین آنها در سال ۱۹۹۵تحت عنوان سریال ژوزف با بازی بن کینزلی و مونیکا بلوچی برنده ی جایزه ی ''امی'' شده است. 

به هر حال هنوز برای نقد سریال فرصت زیادی باقیست.گرچه سریال ‌یوسف پیامبر‌ ایرادهای مضمونی بسیاری دارد که برای نقد و بررسی این وجه از کار بهتر است تاریخ‌نگاران و دین‌پژوهان نظر بدهند،ما نیز منتظر میمانیم تا ادامه ی داستان را بیننده باشیم.   

پ.ن

 دعوتنامه ی فوری وبلاگستان...

طرح قریب...

بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا

داستان درباره کوهنوردی ست که می خواست بلندترین قله را فتح کند .بالاخره بعد از سالها آماده سازی خود،ماجراجو یی اش را آغاز کرد.اما از آنجایی که آوازه ی فتح قله را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از قله بالا برود.
او شروع به بالا رفتن از قله کرد ،اما دیر وقت بود و به جای چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اینکه هوا تاریک تاریک شد.
سیاهی شب بر کوهها سایه افکنده بود وکوهنورد قادر به دیدن چیزی نبود . همه جا تاریک بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هیچ چیز نمی دید .
در حال بالا رفتن بود ،فقط چند قدمی با قله فاصله داشت که پایش لغزید و با شتاب تندی به پایین پرتاب شد .در حال سقوط فقط نقطه های سیاهی می دید و به طرز وحشتناکی حس می کرد جاذبه ی زمین او را در خود فرو می برد . همچنان در حال سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامی وقایع خوب وبد زندگی به ذهن او هجوم می آورند.
ناگهان درست در لحظه ای که مرگ خود را نزدیک می دید حس کرد طنابی که به دور کمرش بسته شده ، او را به شدت می کشد
میان آسمان و زمین معلق بود ... فقط طناب بود که او را نگه داشته بود و در آن سکوت هیچ راه دیگری نداشت جز اینکه فریاد بزند : خدایا کمکم کن ...
ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه می خواهی ؟
- خدایا نجاتم بده
- آیا یقین داری که می توانم تو را نجات دهم ؟
- بله باور دارم که می توانی
- پس طنابی را به کمرت بسته شده قطع کن ...
لحظه ای در سکوت سپری شد و کوهنورد تصمیم گرفت با تمام توان اش طناب را بچسبد .
فردای آن روز گروه نجات گزارش دادند که جسد یخ زده کوهنوردی پیدا شده ... در حالی که از طنابی آویزان بوده و دستهایش طناب را محکم چسبیده بودند ، فقط چند قدم بالاتر از سطح زمین ...
درباره ی تدبیر خدا شک نکنید . هیچ گاه نگوئید او مرا فراموش یا رها کرده است . و به یاد داشته باشید که همواره دست خدا شما را در آغوش دارد .