آنزمان که از خاک برآمدیم و شدیم جاری در آب که نام آدمیت را به دوش کشیم آنگونه نبودیم که زلال آب صیقلمان دهد.پس گل شدیم و تنها از رفتنمان سفالینه ها بر جای میمانند.
حداقل آن راخوشتراش بسازیم...
ادامه...
سلام الهام جان من معذرت میخوام ازت خیلی زیاد دیشب میخواستم که توضیح بدم اما نشد تو درست میگی من این متن رو قبل از فوت قیصر نوشتم و بلا فاصله همراه شد با این رویداد که من یه شعر از قیصر گذاشتم خیلی از دوستان نتونستن این متن رو بخونند یعنی مدفون شد من خیلی ازت معذرت میخوام اما نتونستم که متن رو جابهجا کنم مجبور به پاک کردن و دوباره نوشتنش شدم شرمنده راجع به متنت هم باید بگم که هر از چند گاه این اتفاق برام اتفاق میوفته که خیلی عذابم میده تو اون لحظه ارزو میکنم که جونم از این بدن رها بشه و بره به جایی که خودم باشم . حالم اصلا خوب نیست الهام عزیز
سلام... عکست بسیار جالب بود .. بهتر میدونی چرا اینو میگم... من تجربه ای که داشتم از این عکس این بود که سعی نکنین فقط خودتون باشین و خودتون و ببینین که آخرش مثل عکس غرق در خودتون میشینو بعدشم .............. ممنون از عکس و پست خوشکلت... یاالله....
پیام این تصویر معلومه سخنرانی نمیکنم اما اینکه دست ما بعضی وقتها که بی کس و تنها میشیم میرود به سمت اون اسکلت یا نیروی کل یا منفی. بعضی وقتها کمی مارو میبره همراش اونوقت یه دست ذیگه جداش میکنه . یه وقتایی هم مارو میبره تا یه جایی اونوقت ماییم که اون دست بالاییه میشیم برای یه دست بی گناه تر و پاکتر از خودمون
سلام الهام جان می خوام اول جواب سوالی رو که تو کامنت برام نوشته بودی بدم بعد تو کامنت بعدیم در مورد عکس نظر می دم برام نوشته بودی آیا خورشید با هم طلوع خواهد کرد؟ الهام جان ما آدما خیلی وقتا خیلی چیزا یادمون نمیاد آفتابایی که فقط برای ما طلوع کردند یادمون نمیاد روزای قشنگی رو که خدا با پست سفارشی برامون می فرسته یادمون نمیاد دستای خدا رو تو توفانهای سخت زندگی یادمون نمی یاد هیچی یادمون نیست یادمون نیست اومدیم شاد کنیم نه اینکه بگریونیم یادمون نیست که اومدیم فاصله ها رو نزدیک کنیم نه اینکه هر چی پیوند از بین ببریم یادمون نیست که شعر زندگی مونو هنوز نخوندیم یادمون نمیاد که باید توکل کنیم یادمون نمیاد که باید صبر کنیم آره صبر
برات نوشتم آیا خورشید باز هم طلوع خواهد کرد....
این یعنی امید و آرزویی که همه در سر میپرورانند ساعتها به خورشید مینگریم تا طلوع کند و جواب سوالمان را ببینیم.
سلام الهامم... ببخشید یه کم دیر شداااااااااا.نمی دونی چقدر سرم شلوغه... این بارم قشنگ بود.نیاد اون روزی که این حسو تجربه کنی... ولی یادت باشه من می فهممت... توی تنگنای نفسهام زخم دردی ریشه داره...(شاهکار...حرف دلم بود...) بازم بیا این طرفا... با آرزوی بهترینـــــــــــها:بهـــــــــــــار
وحشتناکه............
خیلی زیاااااااااددددددددددد
و من بارها تجربش کردم...............
اشک....................................................
باز به هم ریختم..........
به روزم اما.
تو حیرانی درین هنگامه!
من از تو حیرانتر...
بارهاو بارها
من تجربش کردم...یه حس خاصیه که یکم با ترس همراهه...
دلت شاد
سلام الهام جان
من معذرت میخوام ازت
خیلی زیاد دیشب میخواستم که توضیح بدم اما نشد
تو درست میگی من این متن رو قبل از فوت قیصر نوشتم و بلا فاصله همراه شد با این رویداد که من یه شعر از قیصر گذاشتم خیلی از دوستان نتونستن این متن رو بخونند یعنی مدفون شد
من خیلی ازت معذرت میخوام اما نتونستم که متن رو جابهجا کنم مجبور به پاک کردن و دوباره نوشتنش شدم
شرمنده
راجع به متنت هم باید بگم که هر از چند گاه این اتفاق برام اتفاق میوفته که خیلی عذابم میده تو اون لحظه ارزو میکنم که جونم از این بدن رها بشه و بره به جایی که خودم باشم .
حالم اصلا خوب نیست الهام عزیز
...
حال همه ی ما خوبست...
اما تو باور نکن.
دستی منقطع.....
انگار کن از بهشت فرود آمده....
و دست تو.....
تا با آن دستان......
به بهشت بازگردد.....
چه عروج پر لذتی.
سلام...
عکست بسیار جالب بود .. بهتر میدونی چرا اینو میگم...
من تجربه ای که داشتم از این عکس این بود که سعی نکنین فقط خودتون باشین و خودتون و ببینین که آخرش مثل عکس غرق در خودتون میشینو بعدشم ..............
ممنون از عکس و پست خوشکلت...
یاالله....
پیام این تصویر معلومه
سخنرانی نمیکنم اما اینکه دست ما بعضی وقتها که بی کس و تنها میشیم میرود به سمت اون اسکلت یا نیروی کل یا منفی.
بعضی وقتها کمی مارو میبره همراش اونوقت یه دست ذیگه جداش میکنه .
یه وقتایی هم مارو میبره تا یه جایی اونوقت ماییم که اون دست بالاییه میشیم برای یه دست بی گناه تر و پاکتر از خودمون
سلام دوست شاعر
باغزلی ازاستاد کریم رجب زاده برای تیردادبه روزم
توی تنگنای نفسهام زخم دردی ریشه داره
که تو هق هق غریبی منو راحت نمی ذاره.....
تو غربت مردن هم دردیست آنهم زمانی که نه هیچ خبری نه هیچ آگاهی در وطن از پرواز بی صدایت داده شود
خدایش بیامرزد.
ببین ...
ما هممون باید به تنهایی مون عادت کنیم ...
دنبال کسی نگرد برای فهمیدن حرفات ...
خودت خودت رو بفهم ...
به روزم !
بستگی داره از کدوم طرف به این عکس نگاه کنی!
عکس فقط یه بهانست...
جالب بود.باز هم.
یعنی میشه تصویر را برگردونیم و کسی که در حال غرق شدنست نجات دهیم؟
میتوان از این زاویه هم به عکس نگاه کرد یا دید.
ooooo
*
سلام. تاره های ادبی به روز شد. یاعلی
*
ooooo
من خود به چشم خویشتن دیدم که خیلی چیزها می رود...
چشماها را باید بست
چیزی نباید گفت...
می فهمم
سلام الهام جان
می خوام اول جواب سوالی رو که تو کامنت برام نوشته بودی بدم بعد تو کامنت بعدیم در مورد عکس نظر می دم
برام نوشته بودی آیا خورشید با هم طلوع خواهد کرد؟
الهام جان ما آدما خیلی وقتا خیلی چیزا یادمون نمیاد آفتابایی که فقط برای ما طلوع کردند یادمون نمیاد
روزای قشنگی رو که خدا با پست سفارشی برامون می فرسته یادمون نمیاد
دستای خدا رو تو توفانهای سخت زندگی یادمون نمی یاد
هیچی یادمون نیست یادمون نیست اومدیم شاد کنیم نه اینکه بگریونیم
یادمون نیست که اومدیم فاصله ها رو نزدیک کنیم نه اینکه هر چی پیوند از بین ببریم
یادمون نیست که شعر زندگی مونو هنوز نخوندیم
یادمون نمیاد که باید توکل کنیم یادمون نمیاد که باید صبر کنیم آره صبر
برات نوشتم آیا خورشید باز هم طلوع خواهد کرد....
این یعنی امید و آرزویی که همه در سر میپرورانند ساعتها به خورشید مینگریم تا طلوع کند و جواب سوالمان را ببینیم.
خدا همین نزدیکیهاست....
برایتان از راهی بسیار دور دعای فراوان داریم
دلهایمان بهم بسیار نزدیک است
سلام...
زیارتتون قبول باشه
ممنونم از اینکه یاد ما هم بودید اونجا...
سلام الهام عزیز و ممنون به خاطر حضور زیبات.
درخت گندم به روز هست و منتظرت.
یاحق...
ناصریا به روز است با :
به یاد ناصریا مردی که آفتاب را با خود برد...
www.nasserabdollahi.blogsky.com
فهمیدیم حرفتو..
ولی همه حرفا که آخه گفتنی نیست!
ای کاش ...
دیدن درد و رنج عزیزان هربار این حس را در من ایجاد میکند .
با هر بار دبدنش خواهی دید که جان چگونه از بدن خارج میشود.
نمی دانم منظور شما کدام نوع رفتن جان از بدن است.
چرا که در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن.
وبلاگ خوبی دارید با گفتنیهای بسیار
سلام الهامم...
ببخشید یه کم دیر شداااااااااا.نمی دونی چقدر سرم شلوغه...
این بارم قشنگ بود.نیاد اون روزی که این حسو تجربه کنی...
ولی یادت باشه من می فهممت...
توی تنگنای نفسهام زخم دردی ریشه داره...(شاهکار...حرف دلم بود...)
بازم بیا این طرفا...
با آرزوی بهترینـــــــــــها:بهـــــــــــــار
درود بر شما.
از اظهار نظرتان ممنونم. مقدمتان را همیشه گرامی خواهم داشت.
شما هم خوب مینویسید و دلنشین. شاد شاد باشید.
به روزم با : تنها تو بمان....دگران به هیچ....