زندگی را در کودکی دیدم
کودکی را در کودکی دیدم
هر آنچه را از باید نباید
همه را در کودکی دیدم
ستاره سایه و سیما
گل و رنگین کمان در کودکی دیدم
ولی ای کاش با این همه دیدن
کمی از فردای خود می دیدم
کمی هم بیخبر با دل
از این بیرا هه ها می دیدم
ولیکن ای کاش امروزم
غمم را با کودکی می دیدم
زیبا بود ببخش که شاعر نیستم متن قشنگت در یک آن این شعر مانند را در دلم زنده کرد و من نیز نگاشتم.
پیروز باشی
پ.ن:
کودکی سرشار از امید است...
کودکیم آرزوست.
|
زندگی را در کودکی دیدم
کودکی را در کودکی دیدم
هر آنچه را از باید نباید
همه را در کودکی دیدم
ستاره سایه و سیما
گل و رنگین کمان در کودکی دیدم
ولی ای کاش با این همه دیدن
کمی از فردای خود می دیدم
کمی هم بیخبر با دل
از این بیرا هه ها می دیدم
ولیکن ای کاش امروزم
غمم را با کودکی می دیدم
زیبا بود ببخش که شاعر نیستم متن قشنگت در یک آن این شعر مانند را در دلم زنده کرد و من نیز نگاشتم.
پیروز باشی
پ.ن:
کودکی سرشار از امید است...
کودکیم آرزوست.
|
زندگی را در کودکی دیدم
کودکی را در کودکی دیدم
هر آنچه را از باید نباید
همه را در کودکی دیدم
ستاره سایه و سیما
گل و رنگین کمان در کودکی دیدم
ولی ای کاش با این همه دیدن
کمی از فردای خود می دیدم
کمی هم بیخبر با دل
از این بیرا هه ها می دیدم
ولیکن ای کاش امروزم
غمم را با کودکی می دیدم
زیبا بود ببخش که شاعر نیستم متن قشنگت در یک آن این شعر مانند را در دلم زنده کرد و من نیز نگاشتم.
پیروز باشی
زندگی را در کودکی دیدم
کودکی را در کودکی دیدم
هر آنچه را از باید نباید
همه را در کودکی دیدم
ستاره سایه و سیما
گل و رنگین کمان در کودکی دیدم
ولی ای کاش با این همه دیدن
کمی از فردای خود می دیدم
کمی هم بیخبر با دل
از این بیرا هه ها می دیدم
ولیکن ای کاش امروزم
غمم را با کودکی می دیدم
زیبا بود ببخش که شاعر نیستم متن قشنگت در یک آن این شعر مانند را در دلم زنده کرد و من نیز نگاشتم.
پیروز باشی
زندگی را در کودکی دیدم
کودکی را در کودکی دیدم
هر آنچه را از باید نباید
همه را در کودکی دیدم
ستاره سایه و سیما
گل و رنگین کمان در کودکی دیدم
ولی ای کاش با این همه دیدن
کمی از فردای خود می دیدم
کمی هم بیخبر با دل
از این بیرا هه ها می دیدم
ولیکن ای کاش امروزم
غمم را با کودکی می دیدم
زیبا بود ببخش که شاعر نیستم متن قشنگت در یک آن این شعر مانند را در دلم زنده کرد و من نیز نگاشتم.
پیروز باشی
زندگی را در کودکی دیدم
کودکی را در کودکی دیدم
هر آنچه را از باید نباید
همه را در کودکی دیدم
ستاره سایه و سیما
گل و رنگین کمان در کودکی دیدم
ولی ای کاش با این همه دیدن
کمی از فردای خود می دیدم
کمی هم بیخبر با دل
از این بیرا هه ها می دیدم
ولیکن ای کاش امروزم
غمم را با کودکی می دیدم
زیبا بود ببخش که شاعر نیستم متن قشنگت در یک آن این شعر مانند را در دلم زنده کرد و من نیز نگاشتم.
پیروز باشی
آدم ها با آدم های دیگرمتولد می شوندوبعدبا همان آدم ها
می میریند...شایدزودتر...نوشته هایت گاهی زودترازآنچه فکرمی کنی تمام می شوند...حریردریای عزیز...قبرشان می کنی...فکر می کنم...البته گورستانی که به وجودآوردی دیگرجا..ندارد..درست نمی گم....
من هم شمع ندارم...
اول که کامنتت را خواندم فکر کردم برای من نوشتی
نمی دانستم گوشه ای از متن پست جدیدت است که البته متاسفانه
متوجه مفهومش نشدم.
به هر حال خوشحالم که آمدی وخوش آمدی...
گفتی از عشق شبی پر تب وتابم کردی
من خاموش شکستم تو شهابم کردی
چه شد آخر دل دریایی من راست بگو
این چه رازی است که محتاج سرابم کردی
کاش شمع های امید همواره روشن بمانند تا کودکی شمعهایی که خاموش بودن آرزویشان است را روشن کند
آیا روشن هستند؟!
بادی وزید...
چرا همه جا تاریک است؟
وقتی نگاه میکنم.....
که بیست و چهار شمع سوزان را چگونه فوت کردم و.......
انگار خود با دستان خود کودکی ام را فوت کرده ام.......
و یادم می آید در جشن تولد همیشه به شوق......
اما روزهای رفته کنون به حسرت.......
چقدر فاصله از لذت کودکانه ها و شادمانه ها......
تا امروز عذاب ها....حسرت ها.....فاصله ها......
شمع های بی صله امروز........
تابان و خوشرنگ و نقش.......
شمع های عمیق آن روزها.......
ساده و کوتاه و بی نقش و مهربان......
مفهوم من این روزها کورسوی شمعی زنده نما......
این همه ام است.......
بیندیش مرا در قالب بی زمانی ها......
زیبا بود....نیش گون کودکی به شوق.....آرام.....سر به زیر......درد گنگی خوش لذت.......
چون تو به روزم الهام عزیزم.
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
فقط کافیه یه چند سالی از زندگی رو ببازیم ...
قمار بازا یا ته خوشبختن یا ته بد بخت...
به امید بردن دوباره ی اونایی که باختن بقیشم میذارن وسط...
من زندگی کردن اینجوری رو دوست دارم...فقط اینجوری...
بچگیمون که رفت و جوونی هم داره میره...پس خوباش تموم شد.
دیوونگیه ولی بعضی وقتا صبرم لبریز میشه و دوست دارم زودتر بدونم آخرش چی میشه.به نظر تو آخرش چی میشه ؟حالا مونده به جهان بینی ما که بعضیا میگن خوشبینانش به مراحل راه وابستت میکنه و بد بینانش شکنندت میکنه ولی دیدی که میشه همه ی اینا رو حرف مفت دونست.دیدی ؟
شعرشم که بلدی به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم...
تازه میخوام این دفعه مثل آدم کامنت بذارم و مزه نپرونم.
شمع امید دردلت همواره روشن باد
دوست داشتی بیا پیشم
سلام و متشکر از شما
پست زیبایی بود و استفاده کردم
همیشه موفق باشید
[گل] [گل] [گل]
عشق تو ای بانو...
رنج کشیدن را به من آموخت
و اینکه چگونه هر شب برای خود فال بگیرم
و هر روز نزد طبیبان روم
و تنها دلیل شادیهایم، لبخند تو باشد
دوست گلم ...اپم وبی صبرانه منتظرت حضورت
اگر سکوت این گستره بی ستاره مجالی دهد می گویم سلام.....الهام مهربانم......اندر احوالم: در یکی از ظهرهای کم رنگ بهمن ماه ۶۲ جرئت آمدن به این وسعت بیکران را پیدا کردم.......
شمع اول : من آرامش هستم . آدمی مرا گم کرده.خاموشیم آرزوست.
شمع دوم : من ایمان هستم .. دیگه جایی در دل آدمی ندارم.خاموشیم آرزوست.
شمع سوم: من عشق هستم ...آدمی فراموش کرده که عشق از همه کس به آنها نزدیکتر است.خاموشیم آرزوست.
اینها حقیقتیست که وجود دارد.
آرامش کجاست واقعا؟دل خوش سیری چند؟
ایمانهایمان هم به باد دادند و عشق هم که:
یه چیزی مثه کشک و دوغه!
درود
امید مساله بسیار مهمیه
اما مهمتر اینه که امید در سرتاسر زندگی جاری باشه
در هر صورت مطلب جالبی بود
بدرود
کودکی سرشار از امیدهای ناشناخته است
شاید بزرگتر که میشویم هدفمندتر و امیدوارتر میگردیم
قدر لحظات را بدانیم تا در آینده افسوس نخوریم
حالا اگه شمع امید خاموش شد ولی ۳تا شمع دیگه روشن موندن تکلیف چیه؟؟؟
خاموشی امید خاموشی زندگیست.
کودکم شمع امید را گرفت تا بقیه را روشن کند، دستش لرزید، شمع افتاد، خاموش شد...
سلام به الهام عزیزم
می دانم شما مداوم به وبلاگم سر می زنی و ازت ممنونم این و برای اطلاع دیگر دوستان می نویسم.
به روزم با :
اعلام زمان و مکان مراسمهای اولین سالگرد پرواز ناصرعبداللهی در تهران و بندرعباس
www.nasserabdollahi.blogsky.com
اینروزها داشتن امید خودش امید بزرگیست
همینم غنیمته
اون کامنت بی نشان من بودم
انقدر به امید فکر میکنم که گاهی نا امید میشوم
این کامنت بی نام هم منم.
واقعا واسم سخته که واقعیت رو قبول کنم که تو خود به خود به من سر نمیزنی تا ببینی به روزم یا نه...
یه حالت دیگه هم داره...
وفا خواهی جفاکش باش حافظ/علیرضا
تازه من میدونم که این روزا اصلا آن نشدی که بخوای به من سر بزنی یا نه٬ ولی حالا یه چیزی پروندیم دیگه.
نشون به اون نشون که یه دفعه کامنتهات از ۱۸ تا میپره رو ۵-۲۴
تا...
سلام
هرچند این مطلب را قبلا خوانده بودم اما نوع پرداخت شما به آن و البته تغییر متن (سلیقه ای) بسیار آن را زیباتر و گیراتر نموده است.امید در هر سنی زیباست چه کودک و چه آن پیرمرد یا پیرزنی که با امید به زنده ماندن بیشتر قرص هایشان را مرتب می خورند.
وبلاگتان بسیار پرمحتوی و زیباست.بازهم اینجا خواهم آمد وخواهم خواند و یاد خواهم گرفت
امید و آرامش هر دو در کنار هک زیبا هستند .باید آرامش باشد تا انسان به عشق فکر کند و ایمانش را قوی سازد.وقتی آرامش نداری امید اصلا وجود ندارد.این عقیده من است
سلام الهام عزیز
امیدوارم که حالت خوب باشه
خیلی عالی بود متن فوق الاده ای بود واقعا لذت بردم .
من آپ کردم خوشحال میشم یه سر بزنی
موفق باشی
با نگاه شرجی مردی ماندگار از جنوب.....
در این شبهای بارانی.......
و هق هق شانه هایی خسته بر سر مزاری......
به سوگ یک سال نبودن......
به روزم......الهام عزیزم
سلام. خوشحالم که بعد از مدتها تو نت اومدم و شما دوست عزیزم مطمئن باش که اولین جایی که من اومدم بلاگ توست. دوست قدیمی ام..
خیلی جالب بود این پستت و من به حافظه ی ناقص خودم رجوع کردم از استادم چیزی بیابم و اگر به دلت ننشست پیشاپیش معذرت خواهی می کنم.
...... اکنون به چشم کوچک تو پر شگفتی ست؛
هر لحظه رنگی تازه دارد
خواند به خویشت
فریاد بی تابی کشی چون شیهه ی اسب
وقتی گریزد نقش دلخواهی ز پیشت
.....
ای لاله ی من!
تو می توانی ساعتی سر مست
با دیدن یک شیشه ی سرخ
یا گوهر سبز
اما من از این رنگها بسیار دیدم
وز این سیه دنیا و هرچیزی که در اوست
از آسمان و ابر و آدمها و سگها
مهری ندیدم، میوه ای شیرین نچیدم
وز سرخ و سبز روزگاران
دیگر نظر بستم،گذشتم،دل بریدم
......
نازم به روحت لاله جان با این عروسک
تو میتوانی هفته ای سرگرم باشی
تا در میان دستهای کوچک خویش
یک روز آن را بشکنی از هم بپاشی
من نیز سرخ و سبز و رنگین
بس سخت و پولادین عروسکها شکستم
اکنون دگر سرگشته و ولگرد و تنها
چون کولئی دیوانه هستم
وز باده ای روزی شود شب
دیوانه مستم
....
اما تو دختر!
امروز دیگر هم بمک پستانکت را
بفریب با آن
کام و زبان و آن لب خندانکت را
و آن دستهای کوچکت را
سوی خدا کن
بنشین و با من خواجه مینا را دعا کن.
بخش شعری از ،اخوان،
پ.ن:
کودکی سرشار از امید است...
کودکیم آرزوست.