پدرم وقتی رفت آسمان آبی بود... پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها-پشت دو برف پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی. پدرم پشت زمان ها رفته است... چهل روز گذشت!چهل روز است که عروج کرده ای و با آسمانیان هم نفس گشته ای. چهل روز است که نگاهمان به آسمان است و با چشمان خود شاهد تولد ستاره ای پرفروغ بوده ایم. ستاره ای از سلاله ی سادات. پیر غلامی که در هر محرم؛محرم میگشت. عزیز دلم-تو را به کدامین سنگ محک قیاس کنم که ناب بودنت را کتمان کند؟ ناباورانه باور کردیم بیستم آذر یکهزارو سیصدو هشتادو نه-آن شنبه ی خاکستری را که رو سیاه از آمدن شنبه های پی در پی بی تو -اما روسپید از عروج باشکوه و پرواز روح سبز تو بود و ما همگان دیدیم که چه سبکبال بر روی دست دوستدارانت به وصال معشوق رسیدی! در آستانه ی هفتادمین بهار عمرت-خزانت را تجربه کردیم.اما یاد تو پدر.فخر تک تک لحظه های زندگی مان خواهد بود... |