امید

 

چهار شمع روشن به آرامی با هم درددل میکردند .
شمع اول  : من آرامش هستم . آدمی مرا گم کرده.خاموشیم آرزوست.
شمع دوم : من ایمان هستم .. دیگه جایی در دل آدمی ندارم.خاموشیم آرزوست.

شمع سوم: من عشق هستم ...آدمی فراموش کرده که عشق از همه کس به آنها نزدیکتر است.خاموشیم آرزوست.
کودکی وارد اتاق شد و سه شمع  را خاموش شده دید.
چرا شعله تان خاموش شد و نورتان از بین رفت؟ مگر نه اینکه باید تا ابد روشن بمانید و همه جا را نورانی کنید؟
شمع چهارم گفت :

تا وقتی که من  وجود دارم میتوانم آن سه شمع را روشن کنم و می توانم تا ابد آنها را روشن نگاهدارم! من امید هستم .
کودک با اشتیاق و شتاب فراوانی شمع روشن را به دست گرفت و با شعله اش سه شمع خاموش شده را دوباره روشن کرد.


Free Image Hosting at allyoucanupload.com 

پ.ن:

کودکی سرشار از امید است...

کودکیم آرزوست.