بازگشت به بهشت
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده می شود.
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و میگوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی که این آدم به جهنم آمده مدام درحال گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت میکند و عرصه را به من تنگ کرده است.
سخن درویش این چنین بود: با چنان عشق و اعتماد به نفسی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به جهنم افتادی، شیطان مجبور شود تو را به بهشت باز گرداند.
***
بستگان خدا
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی
پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمترآزارش دهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.در نگاهش چیزی موج میزد، انگارکه با نگاهش،نداشتههاش رو ازخدا طلب میکرد. انگاربا چشمهاش آرزومیکرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت،کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محوتماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه.چند دقیقه بعد، در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرن آمد...
-آهای، آقاپسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت.چشمانش برق میزد وقتی آن خانم،کفشها رابه او داد .
پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
-شما خدا هستید؟
-نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
-آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید...
""" با چنان عشق و اعتماد به نفسی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به جهنم افتادی، شیطان مجبور شود تو را به بهشت باز گرداند """
سلام الهام عزیز ...
خیییییییییییییییییییییییییییلللللللللللللللللللللللییییییییییییییییی زیبا بود ، خییییییییییییییییییلللللللللللللللللللللللییییییییییییی ....
خدای مهربون و عزیز ، همیشه همراه بنده هاشه ، این ما هستیم که ازش غافلیم ....
سبز باشید و پیروز در پناه حضرت دوست .
آخی
اولی که خیلی زیبا و آموزندست.دومیو خوندم یاد دخترکبریت فروش افتادم.):
بجا و به موقع بود.خصوصا الان که فصل سرماست،کاش بدونیم و ببینیم اطرافمون چقدر محتاج وجود داره و بدونیم که با کمکی کچک می توانیم زمستانشان را رنگی کنیم
راستی زمستان زود نیومده؟
کودک زمزمه کرد: (خدایا با من حرف بزن).
و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد.
کودک نشنید.
او فریاد کشید: (خدایا! با من حرف بزن).
صدای رعد و برق آمد.
اما کودک گوش نکرد.
او به دور و برش نگاه کرد و گفت:
(خدایا! بگذار تو را ببینم).
ستاره ای درخشید. اما کودک ندید.
او فریاد کشید(خدایا! معجزه کن).
نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید.
او از سر ناامیدیگریه سر داد و گفت:
(خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی).
خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید.
اما کودک دنبال یک پروانه کرد.
او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد.
من به یقین و به ایمان قوی داشتن ِ ایمان دارم....!
کوتاه و آموزنده بود ، اگه باز هم دارید یه جا منتشر کنید ، بازم خدا بیشتر میرسونه ، بعضی مفاهیم هست که به جز در قالب داستان بیانش هم سخته و هم اینکه به دل نمیشینه ، من وقتی کتاب میخونم که هم داستان داره و هم توضیح فلسفی که خوب حالا نتیجه ی اخلاقی چی میشه ، فقط داستانهاش رو میخونم . اتفاقا اینجا هم مجبورم به هنطو اشاره کنم که میگه : "البت شیطون هم موجود بدی که نیست، وظیفه اش اینه که از طریق ناخالصی ها ی اندیشه ی ما، وسوسه وشک بندازه توی ناخالصی های کمالجویی مون، وتنها کسانی که کاملا خالص شده باشن،ازدست این نگهبان ِ رقیب رهایی پیدا میکنند.اونایی هم که ناخالصی داشته باشند باید هنوز دلشون بسوزه تا اندیشه های قلبشون خالص بشه تا بتونن وارد مرحله ی "بهشت جان" بشوند."
فک کنم اگه خدا فقط به این درد بخوره که باهاش قصه بگیم این قدر قشنگ هم کافیه برای این که یه جا پس ذهنمون بذاریمش. خدای قصه ساز خدای قصه گو بد هم نیست.
داستان اولی رو خونده بودم ولی دومی رو بار اول بود که می خوندم کاشکی همه ما به گفته اون بچه نسبتی با خدا داشته باشیم.
سلام
موفق باشی
درود
زیبا و تاثیر گذار بود الهام خانم
ممنونم
بدرود
....زیبا بود
حالا وقتشه که ثانیه شمار دلمونو روشن کنیم...
(عمو پرویز سینمای ایران) به روز شد
آخ اگه بدونید چقدر از حضورتون خوشحال میشم...
.......................
الهام خانوم...سلام
راستش نوشته هاتون به دلم میشینه
فکر میکنم دلیلش مبنی بر این باشه از دل بر می آید درسته؟
اگر به روز کردن وبلاگتونو رو خبر بدید ممنون میشم
مولا علی نگهدارتون
با سلام ...
.
وبلاگ " مصاحبه با کاربران بلاگفا " با مصاحبه ی "علی" ِ عزیز
به روز شد .
وبلاگ منتخب :
" فریـــــاد بی صــدا "
http://faryadnameha.blogfa.com/
منتظر حضور و انتقادات و پیشنهادات شما بلاگر عزیز هستیم ...
با تشکر .
اولی رو که خوندم دلم لرزید...
دومی اما...
همه ی وجودم غرق ِ خدا شد...
دلم برایت تنگ شده بود بانو...
هم نامم!!
دوستت دارم.
درود الهام عزیز
خوشحالم که بعد از اون غیبت طولانی دوباره برگشتی دوست خوبم.
حکایت درویشت برایم خیلی جالب بود و اون رو تا به حال نشنیده بودم.اگه بتونیم مثل اون درویش باشیم که خیلی خوبه ولی می دونی که ...
ممنونم بابت کامنتت .راستی به نظرت خاتمی نمی تونه اوبامای ایران باشه.شوری که تو تصاویر انتخاباتی امریکا دیدم خیلی شبیه بود به دوم خرداد خودمون که با اینکه ۱۲ سالی بیشتر نداشتم ولی خوب یادمه اون همبستگی رو برای ایجاد تغییر .چیزی که بارک اوباما هم با همون شعار برنده ی انتخابات شد :
؛ تغییراست آن چیزی که بدان نیاز داریم ؛
متاسفانه مشکلات و بعضا سرخوردگی های زمان خاتمی باعث شده که کمی ناامید شویم از او و اصلاحات ولی برای برون رفت از شرایط کنونی هنوز هم به شخصه اصلاحات هر چند کند خاتمی را ترجیح می دهم به امثال احمدی نژاد که همه چیز را به هم می زنند و وای به اینکه ۴ سال دیگر بماند.
به نظرم اوباما خاتمی امریکایی هاست نه خاتمی اوبامای ایرانیان.
شاد زی