تازه رسته ام...
نمیدانم کدامین سبب باعث شد تا دانه وجودم در خاک کویر دفن گرددو کدامین بیابانگرد خسته خود را در کنار دانه وجودم سیراب کرد تا چکیدن آب از سفالین شکسته اش باعث سیراب شدن خاک وجودم گردد.
اینک سر از خاک بیرون آورده ام.
بستر وجودم کویر-بر فراز ساقه ام آسمان و در همسایگیم خاری پیر که با لبخندی تلخ رویشم را به نظاره نشسته است.نمیدانم چه آینده ای مرا در خواهد نوردید .هر از گاهی باد خشک و سوزان کویر صورتم را نوازش میدهد.شاید هم تولدم را به سخره گرفته است... میوزدو مینالد.گوشهایم از غرش آوای مهیبش به درد آمده .
هر روز خورشید را میبینم که از مشرق میاید و در مغرب فرو میرود.
امروز انگار کمی متفاوت است!
از دور ارابه ای عظیم به سویمان می آید.زوزه کشان. آوایش حتی از صدای باد صحرا خشنتر .
میبینم که خاک را چگونه به هر سو پرتاب میکند .هر لحظه به ما نزدیکتر میشود. خار خود را برای رفتن آماده میکند و...
دستانی قوی و بی احساس ریشه اش را گرفته از زمین جدا میکند.یعنی من نیز منتظر باشم؟
چه عمر کوتاهی...
اما !!!
انگار مرا ندید.
ادامه دارد...
سلام دوست عزیزم
ممنونم که زحمت کشیدی و به روز رسانیتو بهم اطلاع دادی .
فضای وبلاگت خیلی جالبه و این روزا ، هر روز که می گذره و با خوندن هر پست تازه ای ، از خوندن وبلاگت بیشتر لذت میبرم . امیدوارم موفق باشی و پیروز . همین طور ادامه بده !
پست قبلی خیلی جالب بود و به قول خودت بازم جای بحث داشت .
و این پست ، خیلی منتظرم بقیه شو بخونم تا بتونم نظرم بگم .
پایین ص وبلاگت یه پست دیدم به اسم خون بازی . انگار قبلا نخونده بودمش . اول می خونمش و بعد اگه چیزی به نظرم رسید برات می نویسم .
شاد باشی
منتظرم، بقیه اش رو بنویس .............
به نظر میاد تلاش میکنی فریادی را در قالب نوشته هایت به گوش رسانی.خوب باید بگم تا حدودی هم موفق شدی.عنوان نسل سوخته برای این مطلب و داستان رستن یک دانه قصه غریب نسل سوخته ماست که راست گفتی دیده نشد!
حتی برای بردن و مردن هم ندیدنشان.و به این مطلب زیبا اشاره کردی.منتظر شنیدن باقی آن هستم.
ممنونم از اینکه با دقت میخوانید...
سلام بر الهام بانو!
دستانت روان و ذهنت جاری... که هنر از هر دست هنر است.
ما همه در همین کویریم... در کنار تو... با تو ...نسل سوخته ایم و ساقه هامان را از هم جدا میخواهند...هستیم بلکه ریشه هامان را...
ریشه دار باشی همنسل عزیزم!
با احترام امیر نورآبادی
آدم برفی آپدیت شد با
دلم می خواد بگم.. .
گشتم نبود نگرد نیست!
سلام الهام عزیز صمیمیت قلمت موندگارم کرد .
خواب را ترجیح می دهم
که تقلید زندگی نیست.
وقتی که همه چیز به سادگی فراموش می شود
نقشی نمی ماند که بازی کنیم!
شب بخیر...
سلام مدیریت محترم وبلاگ
من کمتر با متون ادبی یا متنایی از این دست ارتباط برقرار میکنم.
اما بهت تبریک میگم.
در نوع خودش زیبا و با احساس بود.در عین اینکه ساده و قابل فهم بود.
موفق باشید
هر چه تو را به یاد من بیاورد زیباست
http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/
اتفاقا برعکس هومن من فکر میکنم متن اصلا ساده نیست.خیلی هم قابل تامل است.من تا بقیه داستان را نخوانم نمیتونم بطور کامل نظر بدم.خار پیر یعنی نسل قبل؟ولی اینکه ما (نسل کنونی) همه جا نادیده گرفته میشویم کاملا درست است.منهم مثل بقیه منتظر بقیش میمانم.
با تشکر.خسته نباشید
متن بسیار زیباست و واقعیت پوچ زندگی را به قلم آوردهای ولی فرزندم زندگی با تمام پوچیها و روزمرگیها جاری و میتوان با نگاه مثبت زیباییها جذابیت و امیدواریهای آن را هم دید چرا که انسان با امید زنده است امید دیدن روزهای خوب نوشته تو چنانچه بگوش فرد مایوس و ناامید از زندگی برسد او را ناامید تر و مایوستر خواهد کرد و به نظر من این نمیخواهم بگویم گناهی بزرگ است بلکه نه تنها باری از دوش فرد مایوس بر نمی دارد حتی او را سنگین تر و ناامید تر میکند پس بنابراین شما میتوانید با انعکاس خوبیها لذتها تجربهای خوب زندگی به دیگران نوید امید وار بودن و بهتر زندگی کردن را بدهید و سپاسگذار میشوم که منبعد شاهد انعکاس انرژیهای مثبت تو فرزند پاک نهادم باشم.
تا دیدار بعد.
در زندگی هیچ وازه ای مقدس تر از مادر بعد از خالق یکتا نیست.
برخود میبالم که مادری بزرگوار بر من منت نهادند و متن مرا خوانده و از آن مهمتر نظر خود را در مورد آن بیان میکنند.
اما به آن مادر عزیز میگویم که بهیچوجه قصد ترویج نومیدی و یاس را نداشته ام-بلکه سعی کرده ام از زاویه دیگر به روزمرگی نگاه کنم...
سلام
ببخشید که تکراری بودم . اما خوب این متن ر و واقعا دوست داشتم .
همیشه در تاریخ هم تا بوده و بودو خواهد بود چنین است و...
خواهیم رست
خواهیم شست
و برخواهیم جست
همیشه تا بوده و بوده همین بوده.
خواهیم رست
خواهیم شست!
برخواهیم جست
به روزم با
دلیل با هم بودنمان
متن جالبه.حرفهای مادر هم درسته.ولی باید به مادر خوبمان بگویم متاسفانه این درد نسل سوخته است. نسل خار پیر حداقل دیده شد. حتی خودشو برای رفتن آماده کرد.حتی خودش خواست که برود.ولی بیچاره نسل سوخته که هیچش نمیبینند.
منتظر ادامه هستم.
دوست بی اسم من.
متن قابل تامله ما با هم اختلافی نداریم.
من اصولان با این دست نوشته ها ارتباط برقرار نمیکنم.
شاید چون پیچش و خمشش زیاده!!.
اما این متنرو فکر میکنم فهمیدم.
به نظرت به خودم امیدوار بشم؟!
سلام. شما کدوم الهام هستید؟ ;)
خیلی زیبا بود عزیزم . باز هم از این متنا بنویس .
راستی چرا دیگه on نیستی ؟
نکنه از من دلخوری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باز هم ببخشید بابت اون شب . اذیتت کردم .
قول می دم دیگه از اون حرفای نا امید کننده نزنم .
منتظرتم .
یا الله
کجایی دختر جان؟!
زیباترین نوشته ها همیشه تو ذهن میمونه
و اینه که یه نویسنده رو همیشه جاوید نگه میداره
پایدار باشی
«« من میدانم که اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه نباشد »»
صدای آب هیچگاه زیبا نیست
سلام
اگه واسه لین تو لینک تمایل داشتید من رو لینک کنید و بگید من هم شما رو لین کنم
پیشا پیش ممنونم از همکاریتون
زمین از کفر می سوزد...
http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/
زمین از کفر می سوزد...
http://banooye-shabnampoosh.blogfa.com/
سلام
وبلاگ دوستداران اسحاق احمدی آپدیت شد
" ترانه ای با مضمون عاشقانه از اسحاق ! "
http://eshaghmusic.blogfa.com/
منتظر حضور گرمتون هستم
سلام دوستان
وبلاگ دوستداران اسحاق احمدی آپدیت شد
منتظر حضور گرم شما هستم
شاد باشین
سلام مهربون...بدون اغراق خوب نوشتین ولی من باید ادامشم بخونم تا یه نظر کلی بدم البته اگه لایق دونستی...منم آپم.تا بعد
سلام بچه ها
http://www.deltange-naseria.blogsky.com آپدیت شد.
/ یه بغض کهنه /
سلام
وبلاگ دوستداران اسحاق احمدی آپدیت شد
حضور گرم اسحاق احمدی در روزنامه " صبح ساحل"
منتظر حضور گرمتون هستم
لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ. گلها انار شد داغ داغ.هر اناری هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند.دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود.دانه ها ترکیدند.انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید. خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود. کافی است انار دلت ترک بخورد
-----------------
خب این دفعه رو تو بردی.راستی نظرت راجع به همکاری چیه؟ حریر دریا،این آی دی منه.ادم کن.خوشحال می شم بیشتر صحبت کنیم.
دلت شاد.
امضا:مرد یخی